وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

یلداهای بی «مهر»

اکنون که می‌نگارم، اندکی مانده است تا جشن ِ شب ِ یلدا؛ اندکی تا جمع شدنِ خانواده در کنار  ِ هم و فال ِ حافظ و انار و هندوانه ... . این فرصتی است برای یادآوری؛ یادآوری ِ زمانی که گذشته و «مهر».

«مهر»، «میترا»، «خورشید»؛ ما زایش ِ خورشید را جشن می‌گیریم. «یلدا» واژه‌ای سُریانی است؛ و در آن زبان، درست به معنی «میلاد» عربی استعمال شده است. در این شب ِ آخر  ِ پاییز، آغاز  ِ غلبه‌ی خورشید است و ازدیاد ِ تدریجی ِ طول ِ روز؛ و لاجرم شکست ِ اهریمن ِ تیرگی و ولادت ِ مجددِ «مهر».

استاد «هاشم رضی» را در کتاب ِ ارجمند ِ «جشن‌های آتش» درباره‌ی خاستگاه ِ این جشن ِ کهن و اهمیتِ آن نزد ِ ایرانیان، تدقیقات و اشارات ِ مؤثری است که نیاز  ِ خوانندگان ِ مشتاق را برمی‌آوَرَد.

از فراز  ِ کوه ِ البرز است که «مهر» سر برآوَرَد و بر همه‌ی خانمان‌های ایرانی بنگرد. آنجا که شهریاران ِ دلیر، رزم‌آوران ِ بسیار بسیج کنند ... آنجا که رودهای ِ پهناور و ناوتاک با انبوه ِ خیزاب‌های ِ خروشان، به سوی ِ مرو و هرات و سُغد و خوارزم می‌شتابد .... (اوستا- مهریشت)

به یاد دارم که این قطعه از «اوستا» به گزارش ِ استاد «جلیل دوستخواه» را سالها پیش در جمعی، سرخوشانه می‌خواندم. چه سالی بود؟ سال ِ 1380؛ در زمستانی بود، که هوا سرد بود و نزدیک بود به نوروز؛ زمان ِ سَرخوشی ِ جوانی. یک مجلس و سخنرانی ِ رسمی بود در سالن ِ آمفی تئاتر ِ دانشگاه ِ آزاد ِ چالوس. بارقه‌های ِ مهر  ِ میهن بود و چاپ شدن ِ نخستین مقالاتم در نشریه‌ی دانشجویی ِ «طلوع ِ مهر». مقالاتی با عناوین ِ «مهرپرستی» و «ایران زمین» ....

خوش روزگاری بود که با دوستان ِ همراه می‌خواندم: تو چه دانی از «مهر»!؟ از طلوع و از عشق!؟ ...

راستی که باورم نمی‌آید این گذشت را ! شش سال گذشته!

امروز به ناگاه، طی ِ حادثه‌ای، از آن دوران یاد کردم. جایی که سخن از «مهر» و «بی مهری» رَوَد!

تو جان ِ لطیفی و جهان جسم  ِکثیف است / تو شمع ِ فروزانی و گیتی شب ِ یلدا (معزی)

چند شب ِ یلدا را گذراندم بی «مهر»؟ گرامی‌یاری دیرین که می‌گفت:

«برخی شب‌ها همراهی و همدردی می‌کنم در خیال ِ خود با آنان که خسته و فرسوده و دلتنگ، بی‌آنکه مهری‌شان باشد به این دنیا و وجود، سر به عصیانی خونین می‌نهند!»

چند سالِ پیش، دوستی دانشمند را از دست دادم که مطالعاتی گسترده در فرهنگ و آداب ِ ایرانیان داشت. او را هرگز ندیدم ولی مدتها خواننده‌ی وبلاگش بودم. نمی‌دانم که چه شد به یکباره تغییری در او حادث شد! وبلاگش را پاک کرد و تنها این جملات را برجا گذاشت:

«ای انسان! گوش دار!

نیم شب ِ ژرف چه می‌گوید؟

خفته بودم، خفته بودم.

از خواب ِ ژرف برخاسته‌ام.

جهان ژرف است.

ژرف‌تر از آن که روز گمان کرده است!

رنج ِ آن ژرف است...»

جملاتی بود از «نیچه» در فصل ِ تکان‌دهنده‌ی «سرود ِ رقصی دیگر» از کتاب «چنین گفت زرتشت». در همین فصل است که «نیچه» عصیانی چنین دارد:

ای زندگی، به تازگی در چشمان‌ات نگریستم ... از نزدیک از تو هراسان‌ام و از دور دلداده‌ی تو ام. گریزت مرا از پی می‌کشاند و جویش‌ات بر جای می‌نشاند. من رنج می‌کشم ... کیست که از تو بیزار نیست، از تو مِه‌بانوی ِ در بند کننده، وسوسه‌گر! کیست که دلداده‌یِ تو نیست، تو گناهکار  ِ معصوم! ای بازیگوش، بنگر که افتاده‌ام و درخواستِ دستگیری دارم! چه خوب بود اگر با تو به راه‌های خوش‌تری می‌رفتم؛ به راهِ عشق!


آن دوست ِ دانشمند، برای همیشه از دنیای اینترنت (با آن شخصیتی که بدان می‌شناختیم‌اش) رها شد! مدتی بعد، ایمیل‌اش در «یاهو» نیز بسته شد!

در همان ایّام که او را از دست دادم، متنی از «صادق هدایت» به دست آورده بودم که تا مدتها مرا با خود همراه ساخته بود؛ متنی از کتاب «پروین، دختر  ِ ساسان»؛ متنی که نشان از «مهر به میهن» در قلب ِ مردی غریب داشت. گمانم بر این است که تا این «مهر» در قلب ِ «هدایت» بود، او را زندگانی بود. با از دست دادن ِ این آخرین «مهر»، این «امید»، زندگی ِ او نیز پایان گرفت:

« میهن این گوشه‌ی خاکی است که ما به گیتی آمده‌ایم ... که نیاکان ِ ما در آن خفته‌اند ... و بچه‌های ما یکروزی در آن لبخند می‌زنند ... این مرغزاری است که رودخانه‌ها از میان ِ آن می‌گذرد ... جنگلهای ِ انبوهی است که پُر شده از آوای ِ پرندگان ... بوستانی است که زیر  ِ پرتو  ِ زرین ِ خورشید، شاخه‌ی درخت‌ها از گل، خمیده ... دشتهای سبز است و تپه‌های شنگرفی ... آسمان ِ لاجوردی است که مرغان ِ هوا روی ِ آن پرواز می‌کنند ... بخار ِ سفید ِ جاده‌هاست؛ ابری که می‌گذرد؛ دشت‌های پهن و خرم؛ گل‌های سرخ ... بلبلی که روی ِ شاخه ناله می‌کند؛ گاوهایی که آهسته چرا می‌کنند ... کشاورزانی که جامه‌ی بلند ِ آبی به رنگ ِ آسمان دربر دارند و کشت و درو می‌کنند ... زمزمه‌ی زنجره ... نسیم  ِ دلفزای ِ بامداد ...

میهن، همه این گل و گیاه و جانورانی هستند که با روان ِ ما آشنا شده‌اند. که نیاکان ِ آنها با نیاکان ِ ما زندگانی کرده و آنها را مانند ِ ما به این آب و خاک وابستگی می‌دهد ... و این فریبندگی‌هایی‌ست که زندگانی ِ شرنگ‌آگین ِ ما را دلربا می‌کند.»

____________________

«برخی شب‌ها همراهی و همدردی می‌کنم در خیال ِ خود با آنان که خسته و فرسوده و دلتنگ، بی‌آنکه مهری‌شان باشد به این دنیا و وجود، سر به عصیانی خونین می‌نهند!»

این احساسی خاصّ ِ انسان ِ ایرانی نیست. به تازگی دانستم که کیلومترها دورتر، در جهانی به کلی متفاوت از جهان ِ ایرانی نیز، چنین احساس و درد ِ مشترکی را می‌توان سراغ گرفت. زمانی که کتاب ِ جنجال‌برانگیز ِ «خاطراتِ دلبرکانِ سودا-زده‌ی من» از «گابریل گارسیا مارکز» را می‌خواندم:

«وقتی ناقوس‌های کلیسا هفت ضربه نواختند، در آسمان ِ صورتی‌رنگ، ستاره‌ای تنها و روشن می‌درخشید، قایقی ناله‌ی غم‌انگیزی را سر داد و از آن همه عشق‌هایی که می‌توانستند باشند و نبودند، بغض را در گلویم حس کردم.»

________________________

اندکی مانده است تا جشن ِ شب ِ یلدا. اندکی تا جمع شدن خانواده در کنار  ِ هم و فال ِ حافظ و انار و هندوانه. این فرصتی است برای یادآوری؛ یادآوری ِ زمانی که گذشته و «مهر». ما زایش ِ خورشید را جشن می‌گیریم! زایش ِ «مهر» که ایزد ِ فروغ و روشنایی است و  نگاهبان ِ عهد و پیمان!

نظرات 4 + ارسال نظر
مرضیه نورکجوری جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ق.ظ

سلام...

عیدتون مبارک
یلداتون به زیباییه آسمان پرستاره و به شیرینیه غزلهای حافظ
موفق و سلامت باشید

مهدی یکشنبه 16 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:32 ب.ظ

سلام مهربان
خسته نباشی این راه سخت را.
به امید دیدار.

حجت امانی یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.hojatamani.blogfa.com

سلام یاغش عزیز
زنده و پاینده باشی
راجع به مهر و آن ایزدی که بصورت فرشته بود آیا تصاویر بیشتری داری ؟ اگر در این زمینه کمکم کنید سپاسگزارم
از سایت شما بهره مند شدم با تشکر
حجت امانی

حجت عزیز،
سلام و درود.
راجع به «مهر» اطلاعات و تصاویر نسبتاً جامعی در این نشانی می توانید بیابید:

http://oshihan.org/Pages/Yalda.htm

درباره ی آن فرشته هم که پرسیدی، تصویری ست متعلق به سالهای 590 تا 628 میلادی از حجاری ِ سردر "تاق بزرگ" در «تاق بستان» کرمانشاه. یک جفت از این فرشته ها که نماد پیروزی اند بصورت قرینه در طرفین یک هلال ماه در بالای این تاق سنگی حجاری شده اند. در داخل تاق هم در بخش فوقانی، صحنه تاجگذاری خسروپرویز دیده می شود ... تصاویر بیشتر را می توانی با جستجو در کلید واژه های همین توضیحات در اینترنت بیابی. پاینده باشی.

فرانک سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 ق.ظ http://www.collage.blogfa.com

از مطالب بسیار استفاده کردم.من شما را لینک کردم.
اطلاعاتی راجع به مراسم شب یلدا نیازدارم ؟؟؟؟

سپاس از بازدیدتان.
تلاش می کنم گفتاری ویژه ی مراسم "یلدا" در "از این اَوستا" آورم.

پیروز باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد