وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

شـیـرازی

 

هر انسانی میتواند کم و بیش، یا برای کوتاه-مدت و یا بلند-مدت به "جـاودانـگی" دست یابد، و این فکر در اوان جوانی ذهن مردم را به خود مشغول میدارد.

طبیعی است که در مبحث ِ جاودانگی، همه با هم برابر نیستند. ما باید بین جاودانگی ِ مختصر، یعنی خاطره ی یک شخص در اذهان کسانی که او را می شناسند و جاودانگی ِ بزرگ، یعنی خاطره ی یک شخص در اذهان کسانی که شخصاً هرگز او را نمی شناسند تمایز قائل شویم. در زندگی، راههای مشخصی وجود دارد که از همان ابتدا شخص را در برابر جاودانگی ِ بزرگ قرار می دهد؛ که گرچه نامعین و براستی حتی نامحتمل است، اما مسلماً امکان-پذیر است: آنها راههای هنـرمنـدان و دولتمردان است.

(کوندرا، میلان. جاودانگی. ترجمه حشمت الله کامرانی. نشر علم. تهران، 1384. صص 62-63)

 

____________________

بهمن ماه ِ 82 ـ "توحید خانه" ـ دانشگاه هنر  ِ اصفهاندکتر ایزدی (وسط) و دکتر وافی (چپ) از دکتر شیرازی میگویند

"انجمن مهندسین ِ معمار ِ اصفهان" برای او مراسم نکوداشتی برگزار کرده بود که تو هم رفته بودی. رفته بودی تا او را ببینی؛ او را که بزرگ-اش می داشتی. همانوقت بود که خطاب به تو و معدود دانشجویانی که در فراغت ِ آنروزها در دانشگاه برای دیدن-اش آمده بودند گفت:

"شما در بهترین جای ِ دنیا مشغول ِ درس خواندنید! هیچ فضای ِ آموزشی به این اندازه زیبا نیست!"

بی-اختیار همگی به محیط ِ دانشگاه نگاه کردیم: تـوحیـدخانه! بخشی از دولتخانه ی صفویه!

و مفتخرانه ادامه داد:

" 24 اردیبهشت ِ 1346 نخستین روز ِ کارم در اصفهان بود؛ هرچه فرا گرفتم از این شهر بود. دوازده سال زندگی ِ خود را در اصفهان گذراندم و آنرا بهترین دوران ِ زندگی ِ خود می دانم ...

بازار ِ دورتادور ِ میدان ِ «نقش جهان» را احیاء کردیم که تخریب شده بود و تبدیل به انبار ِ دوچرخه و ... ؛ 10 تا پاساژ در «هشت بهشت» را خراب کردیم تا باغ ِ «هشت بهشت» احیا شود."پذیرایی در سلف سرویس توحیدخانه

 

یک لحظه با خودت فکر کردی که چطور جنگیده تا توانسته مجوز  ِ تخریب ِ 10 تا پاساژ را بگیرد! و یاد ِ فواره های آب ِ باغ ِ «هشت بهشت» افتادی ....

 

آذر ماه ِ 83 - توحیدخانه 

باز هم رفته بودی تا او را ببینی. شنیده بودی که مصمم است تا سوّمین کنگره ی تاریخ معماری و شهرسازی ایران را هر طور شده در بَــم  ِ زلزله زده برگزار کند.

آنروزها چقدر فرق کرده بودی! می نازیدی به نیمچه دانشی که در اسطوره-شناسی و  معماریِ ایران باستان بدست آورده بودی و مقاله ای که نوشته بودی!

آنروزها همه ی ایران ِ باستان را پُرشکوه می دانستی و عهد ِ اسلامی را بی فروغ! همان روزها بود که تعصّب قلب-ات را سیاه کرده بود و هبوط را در آینه می دیدی!

مقاله ات را که به او دادی، گفت که از آتشکده ها و آتشگاه ها زیاد نمی داند ولی آنرا به فرد ِ مطّلعی خواهد داد تا بررسی شود.

هفته ی بعد که به دیدارش رفتی، در آتلیه بود در جمع ِ دانشجویان ِ معماری. با غرور از مقاله ات پُرسیدی. بی اعتنا گفت:

"ضعیف است! آدم هر مطلب ِ چرت و پرتی را که بعنوان ِ مقاله نمی نویسد!"

صدای ِ خنده ها در آتلیه بلند شد. برافروخته گفتی: "این مقاله عالی ست! شما نمی دانید! و نمی دانید ...". از آتلیه که بیرون آمدی، دوستی که همراهت بود سرزنشگرانه گفت:

"چرا باهاش اینطور حرف زدی؟ اون آدم  ِ بزرگیه!"

- برای ِ من اهمیتی نداره! مقاله ی من اصلاً بررسی نشده ... .

 

مقاله ات را پس از آن بی اعتنایی، برای استاد «پرویز شهریاری» فرستادی. و مدتی بعد دیدی که به تمام و کمال در «چیسـتا» چاپ شده!

 

 

مهر ماه ِ 84- مرکز ِ آموزش ِ عالی ِ میراث فرهنگی ِ تهران

با یک نسخه از «چیسـتا» رفته بودی تا استاد «زهره بزرگمهری» را ببینی. از دوستان-ات وصفِ او را بسیار شنیده بودی و اینکه زرتشتی است! شیفته ی تألیفات و پژوهشهایش بودی!

دور تا دورش را دانشجویان گرفته بودند. هیجان زده و دستپاچه بودی:

"اوه استاد بزرگمهری چقدر خوشحالم که می تونم از نزدیک شما را ببینم! همیشه این آرزو را داشتم!"

شلیک ِ خنده ی همه ی دانشجویان بلند شد!

با تردید و تعجب نگاه کرد و بعد همراه با بقیه خندید:

"خُب حالا که دیدی فهمیدی که  زیادم خبری نیست! "

دوباره خنده ی همگی ... و تو که تا بناگوش سرخ شده بودی!

مقاله-ات در «چیسـتا» را به او نشان دادی:

"استاد، این خواهش را دارم که مقاله ام را بخوانید و نظرتان را بگویید!"

مجله را از صفحه ای که باز کرده بودم، گرفت و دقیق شد:

"این مقاله ... پس یاغش کاظمی تو هستی! مقاله-ات را پارسال دکتر شیرازی به من داده بود تا داوری کنم. مقاله-ات خیلی ضعیفه! تو هنوز فرق ِ آتشکده با آتشگاه را نمی دانی! ..."

 

 

مقاله را پارسال به "زهره بزرگمهری" داده بود!

و پارسال با او آنطور صحبت کرده بودی؟!

 

 

 

بهمن ماه ِ 84- توحیدخانه - دانشگاه هنر  ِ اصفهان

مدتها بود که او را ندیده بودی، پس از تلخی ِ آن دیدار ِ دور.

دوباره آمده بود ... و اینبار برای جلسه ی دفاع ِ یکی از دانشجویان ِ معماری-اش.

شرمسار جلو رفتی:

-سلام آقای دکتر! مقاله-ام را از نو نوشته ام و طی ِ این مدت، بسیار مطالعه کرده ام! فکر کنم بهتر شده باشه! امیدوارم قبول کنید که دوباره اونو بخونید!

 

سلام کرد و چند دقیقه در صورتم دقیق شد. بعد لبخند زد:

"یه اتفاقی تو صورتت افتاده! داشتم نگاه می کردم که پیداش کنم! تغییر کردی! از عهد ِ جاهلی بیرون اومدی."

-سرم پایین بود و خجل.

"باشه! مقاله-ات رو بده ببینم چکار کردی! نشانی و شماره تماس-ات را هم روی مقاله بنویس!"

 

 

 

 

فروردین ماه ِ  85- رامسر- منزل ِ پدری

تلفن زنگ می زد ....

-بله؟

آقای یاغش کاظمی؟

-بله! بفرمایید!

از دفتر  ِ کنگره ی تاریخ معماری و شهرسازی ایران تماس می گیریم ... یک دعوتنامه به انضمام یک بلیط هواپیما به بَــم جهت ِ شرکت در کنگره برای شما آماده شده .... دکتر شیرازی اینجا هستند، می گویند که مقاله-تان خیلی بهتر شده!

 

 

 

25 فروردین ماه ِ  85- بَـــم؛ سالن ِ انتظار ِ فرودگاه

... به پیشواز ِ مهمانان آمده بود. دانشجویان و استادان و پژوهشگران، به یکسان بر او کرنش می کردند. جلو رفتی و با امتنان سلام گفتی:

- سلام! ممنون آقای دکتر! واقعاً ممنون!

"سلام! شما هم بالاخره آمدی. "

 

 

 

... و در روزهای ِ شاد ِ کنگره، در میان ِ جمع انبوهِ دانشجویان و پژوهشگرانی که به ارگ ِ ویران ِ بَــم آمده بودند، او را می دیدی که خستگی-ناپذیر می نمود و به همان اندازه که صمیمی و نزدیک، دور از دسترس:

 

- آقای ِ دکتر این دُرسته که در کاوشهای گنبدخانه ی جنوبی ِ مسجد جامع ِ اصفهان، تهرنگ ِ یک آتشکده را یافته اند؟

" ول کنید این حرفها را! کی این رو می گه؟ ما خودمون اونجا کار می کردیم، چنین چیزی ندیدیم ...

وقتی گاثای زرتشت رو می خونید می بینید که چه اندیشه ی بلندی داشته، چه کلام ِ ساده ی توحیدی داشته، مثل حضرت ابراهیم (ع)، مثل همه ی انبیای بر حق. ولی ساسانی ها ... گند زدند! "

 

- و در بحثی که درباره ی "مرمّت ِ معماری" شده بود:عکس خداحافظی در کنگره ارگ بم

«اگر مرمت ِ معماری می خواهید بکنید، باید حتماً معمار باشید. اگر خودتان معمار باشید کار مرمت را با دریافتِ بهتر انجام می دهید. "مرمت" یک کار ِ میان دانشی است. یک کار تولیدی و خلاقانه است. "مرمت" یک حساسیت است و مرمتگر در اختیار ِ معماری ست؛ چه بهتر که خود، معمار یا باستانشناس باشد. مدرک دانشگاهی، مهم نیست؛ باید "معماری" را بشناسد. "نقد" در "مرمت" یک عمل خلاقانه است. وقتی به دید ِ منتقدانه می رسید که مراحل ِ "شناخت"، "تحلیل" و "قضاوت" طی شود.

"معماری" به معنایی اعمّ  ِ آن "مرمت" است. هرچه هست، برای انسان ِ والا ست! »

 

..........

 شهریور ماه ِ 85

نامه ای به استاد «پرویز شهریاری» نوشتی و طی ِ آن اشتباهات و خطاهای ِ پژوهشی ِ خود در مقاله ی چاپ شده-ات در «چیســتا» شماره ی 1 از سال بیست و سوم را یادآور شدی. نامه ی مزبور در چیستا، سال بیست و چهارم، شماره ی 2 و 3 (آبان و آذر 85 ) چاپ شد!

 __________________


28 مرداد 86  شب-هنگام و دیرگاه بود که در پیامی کوتاه، خبر فوتش را یکی از دوستان به گوشی ِ همراه-ات فرستاد:

"دکتر باقر آیت‌الله‌زاده‌ شیرازی" استاد پیشکسوت رشته‌ی مرمت و معماری، در دقایق پایانی مراسم بزرگداشت‌اش که در مرکز هنرپژوهی نقش جهان برگزار شده بود، دچار حمله‌ی قلبی شد و درگذشت!"

 

فوت-اش را مدتی هیچکس باور نمی کرد. در روزهای بعد، در گوشی ِ همراه-ات، مرتباً پیامهای تسلیتی دریافت می کردی  از سوی دوستانِ دور و نزدیک و شمار بسیاری از دانشجویان-ات که هیچیک او را از نزدیک ندیده بودند!

 

 

... و با خود می اندیشیدی که او نرفته است، او بَرجاتر و استوارتر و زنده تر است از همیشه!

او به "جاودانگی ِ بزرگ" دست یافته بود و حتی رفتن-اش نیز در سکوت و تنهایی نبود؛ که در جمع ِ دانشجویان و ستایندگان-اش بود!

نظرات 7 + ارسال نظر
توحید جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:39 ق.ظ http://www.saatsheni12.persianblog.ir

سلام عزیزم
وبلاگ زیبا وجالبی داری به شما تبریک میگویم
خوشحال میشوم سری هم به وبلاگ بنده بزنید
در انتظار رد پای سبزتان.

ح.ا جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:15 ب.ظ http://sabzmiras.blogfa.com/

سلام و درود به تو یاغش عزیز که اینقدر خوب و دوست داشتنی هستی و فرهنگ دوست و با ذوق و در مسیر کمال
همیشه سرفراز و شاد باشی دوست گرامی

علیرضا حسینی جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:59 ب.ظ http://arlyrics.persianblog.ir/

درود یاغش عزیز و بزرگوار

به قول خودت یاغش جان : یادها همیشه زنده اند ...

بله ... خبر را شنیده بودم و بسیار متاسف شدم ... کاری خوبی بود که در این پست از ایشان یاد کردی ... درود بر تو

تو همیشه دغدغه ی تاریخ و فرهنگ و هویت ملی مان را داشتی و داری ... برای تو آرزوی موفقیت در این راه را دارم

به امید دیدار

علیرضا

ریحانه صفاری شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:40 ب.ظ

سلام
نوشته های شما هویت ملی مونو با متانت به تصویر می کشه. و حتی حس ناب و عجیب انسانیت رو که کمابیش ته و جود همه هست به آدم یاداوری می کنه. ولی (جسارت منو بگذارید به حساب دردودل) ....ولی گذشته به این دلیل ارزش داره که می تونه برای حال و آینده مفید باشه. و چه خوبه که امروز همت کنیم و راههای کاربردی برای تقویت ارزشها در بین نسل های امروز و فردا پیدا کنیم....
به امید آینده ای روشن و پر بار

میچکا دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام

مثل همیشه آنقدر دلنشین نوشتید که یک بار خواندن کافی نیست.

خیلی از ما خیلی از آدمهای خوب را هرگز ندیده ایم، انسانهایی از گذشته های دور ..تا زمانِ خودمان. اما این انسانها بس که زیبا اندیشیده اند و زیبا زیسته اند ، در دلهای ما جاودانه خواهند ماند. چه در این دنیا باشند و چه در سرای باقی.

لحظاتِ آخرِ زندگی ِ دکتر شیرازی بارها از تلویزیون پخش شد و ما دیدیدم که ایشان چقدر با شکوه ، در مراسم ِ بزرگداشتِ خودشان، در میان کسانی که دوستش می دارند، در مقابلِ دیدگان اشکبار ِ دانشجویانشان دیده از جهان فرو بستند.

تنها ، کسانی که زیبا زیسته اند مرگی اینچنین زیبا را تجربه می کنند.

یادش گرامی باد....

یوسف پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ق.ظ http://concobar.mihanblog.com

درود بی پایان
یاغش عزیز گاهی که از رنج روزگار دلم به درد میآید تنها تسکینم وبگاه توست. پایدار و به راه باشی برای ایران

امیر شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:45 ق.ظ http://namotanahi.blogfa.com/

سلام،
وبلاگ جالبی دارید. من در پی یافتن مطالبی از دکتر حیدری ملایری با وبلاگتان آشنا شدم و چند خصیصه و علاقه مشترک بین شما و خود یافتم. نخست که فکر کنم شما هم اصفهانی باشید(من از طرف پدر اصفهانی هستم). دوم، علی رغم اینکه رشته تحصیلی من فنی است با این حال به تاریخ و فلسفه بسیار علاقه مندم بخصوص آثار باستانی کشورم. سوم، شما را اهل مطالعه دیدم به خصوص آنکه در زمینه ادبیات هم مطالعه دارید. چهارم، فکر کنم هم سن هم هستیم. در ضمن دکتر حیدری ملایری از بستگان نزدیک مادری من هستند و همواره برای من الگویی از منظر علمی بوده اند. برای شما موفقیت و کامرانی آرزومندم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد