ــ برایم بگو!
از چه بگویم؟
ــ از قصّهی آن مسافر!
کدام قصّه؟ کدام مسافر؟
ــ قصّهی آن مسافر که به سفر رفت و هیچگاه بازنگشت! قصّهی چشمهای به در ماندهی یک منتظر!
چشمها؟! کدام چشم ِ منتظر؟ من تنها میتوانم از چندین فصل که به سکوت در باغ ِ آرزوها گذشت برایت بگویم!
ــ چطور چشمها را ندیدی؟ چطور او را ندیدی که میرفت و گیسوانش را در مسیر ِ باد شانه میزد؟!
حق با توست! او به راستی رفته است! ولی سرزنشم نکن که ندانستم از سفرش و چشمها! روی آینه را غبار گرفته بود و تمنّای خواب هم رهایم نمیکرد!
تمام قصه ها
با بود یکی و نبود ِ دیگری آغاز می شود.
که یکی بود،
یکی نبود!
یکی رفته بود
یکی مانده بود!
مانده بود و گریه کرده بود...
سلام و درود بر شما جناب کاظمی .
مطالب تان را خواندم.
راستی تا کی قرار است این مسافر سفر کرده باز نگردد و در نوشته ها فقط ظاهر باشد. من که فکر می کنم او برشگته و جای خود را به بیوفای نامرد رذل و خائنی داده که امروزه همه بد بیراه به او خدایش می گویند.
اینطور نیست/
موفق تر باشید.
سلام
به ما هم سر بزن
یاغش عزیزم
از لطف همیشگی تو سپاسگزارم
قصه ی مسافر ... قصه ی همیشگی رفتن و رفتن و رفتن ...
درد تو را می شناسم ...
ولی رفتن رسم مسافری ست ... نماندن .... همیشه رفتن ...
رها شو یاغش جان ...
برای تو آرزوی آرامش دارم ...
حصار ترانه را با دو ترانه به روز کردم ...
دوستت دارم و به امید دیدار
سلام
متشکرم از حضورتون. این بلاگفا همیشه مشکلاتی داره حتی بعضی وقتا از قسمت مدیریت هم نمیشه وارد شد ولی مشکلات سرعت پایین اینترنت هم دیگه...
دلشاد باشید...
این تصویرهای زنده انسانی جامعه ما و معضلات و مشکلات آن را خوب به تصویر میکشند ولی مرده پرستی زیارتگاهی را نقد باید کرد که زمان حاجت خواستن از آنها گذشته است و عقلانی هم نیست. اینها به عنوان آثار دیدنی و باستانی قابل ارزش گذاری هستند. در غیر این صورت وسیله تحمیق و وصل عقل و هوش آدمی به هپروت.
این نوشته رو ادم عجیب باهاش سریع همزاد پنداری می کنه
یه نمنه رو مغزه