وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

لبخند ِ دین


سالها پیش بود که در "اَوستا" خوانده بودم هر مردی در جهان ِ دیگر با باور و ایمان ِ همذاتش، با "دین" اش روبرو می شود. باید لحظه ی شگفت آوری باشد ...

"اَوستا" تجسم "دین" را زنانه معرفی کرده: دختری زیباروی که زیبایی ِ رُخسار و متانت و آرامش اش، نماد ِ فرزانگی و راستی و صداقت ِ "مرد" بوده است در زندگی ِ دنیوی اش.

و البته به همین نظم، آنچه در جهان ِ دیگر از باورها و اندیشه ی "مرد"ِ دروغزن و فرومایه در برابرش بصورت کالبدی مؤنث مجسم خواهد شد، به عکس ِ زیبایی ِ "دین" ِ مرد ِ دانا، آینه ای از پلشتی های ِ آن مرد خواهد بود ...

این تشبیه ها، همیشه برایم جالب بوده است؛ اینکه "دین" ِ یک مرد، همزاد ِ مؤنثی است که اندیشه و باور و ایمان ِ مرد، رُخسارش را رقم می زند. مرد ِ دانا، با دیدن ِ آن دختر، با دیدن ِ "دین" اش که به او لبخند می زند، آرامش ِ عمیقی را احساس می کند؛ "اَوستا" صحنه ای پُرشکوه در مقدمه ی این دیدار و لبخند ارائه می دهد: چمنزار وسیعی که باد آنرا نوازش می دهد و عطری خوشبو در هوا سیال است. بی گمان، عطر ِ آن دوشیزه است ...

در مقابل، به توصیف ِ "اَوستا"، مرد ِ فرومایه، از دیدن ِ تجسم ِ زنانه ی اندیشه هایش به وحشت می افتد و بر خود می لرزد؛ هرچند که اندیشه هایش در زندگی ِ گذشته اش مایه ی آزارش نبود، ولی تجسم یافتن ِ باورها و ریشخندهایش در کالبد ِ یک زن، اکنون مایه ی آزار و رنج ِ دردناک اش است ...


امروز بنا به اتفاقی این سروده ها از ذهن ام گذشت:

یکی بد کند، نیک پیش آیدش / جهان بنده و بخت خویش آیدش / یکی جز به نیکی جهان نسپرد / همی از نژندی فرو پژمرد

چگونه است که آن مرد ِ دانا، "فردوسی" ، سخن از بدکارانی می گوید که پیوسته در زندگی برایشان نیکی و خوشی رُخ می دهد و در مقابل، نیک کارانی که جز غم و اندوه از این جهان نصیب نمی برند؟ پس عدالت ِ قادر ِ مطلق چه می شود؟

"فردوسی" حیرت زده در آغاز ِ ابیات است:

چپ و راست هر سو بتابم همی / سر و پای ِ گیتی نیابم همی

زندگی ِ خود ِ او جز این نبود، دهقان ِ نیک اندیش ِ توسی که "شاهنامه" اش طی ِ اعصار هویت ِ یک ملت شد، جز غم و اندوه و آزردگی نصیبی نیافت در زندگی ِ دنیوی اش.

همیشه خواندن ِ اشعاری که در سوگِ تنها پسر اش در "شاهنامه" آورده، اشک به چشمانم می آورد:

مرا بود نوبت، برفت آن جوان / ز دردش منم چون تنی بی روان / شتابم همی تا مگر یابم اش / چو یابم به بیغاره بستایم اش / که نوبت مرا بود ناکام ِ من / چرا رفتی و بردی آرام ِ من؟

حق نشناسی ِ سلطان ِ تُرک هم که زخمی بود بر زخم هایش:

اگر شاه را شاه بودی پدر / به سر بر نهادی مرا تاج ِ زر / اگر مادر شاه بانو بُدی / مرا سیم و زر تا به زانو بُدی / چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام ِ بزرگان شنود

این ابیات اگر هم جعلی باشند، با آنچه از حکایت "شاهنامه بردن ِ فردوسی به دربار ِ محمود ِ غزنوی" زبانزد ِ ایرانیان در همه ی دوران ها بوده است، هم آهنگ است.

راستی، "دین" ِ آن مرد ِ دانا، "فردوسی" در روز ِ پسین چه به او می گوید؟

آیا با لبخند برایش از "شاهنامه" می خواند:

نمیرم از این پس، که من زنده ام / که تخم سخن را پراکنده ام

و آیا به یادش می آورد تنهایی ِ دردناک اش را در زندگی ِ دنیوی اش؟

جهانا سراسر فسوسی و باد / به تو نیست مردِ خردمند، شاد






بخش نظر دهی ِ این گفتار را فعال نکرده بودم، همین شد که بسیاری از دوستان نظر خود را برایم ایمیل کردند که البته مایه ی شادمانی ام شد که خواننده ی همیشگی ِ نوشته هایم هستند.

علیرغم اینکه نظرات ِ همه شان برایم محترم است، ولی انگیزه ی من از نوشتن درباره ی "دین"  آنچیزی نبوده که آنها گمان کرده اند. من انسان و اخلاقیات اش را در حالت کلی در نظر داشتم و در این منظور، تفاوتی میان یک مرد و یک زن قائل نیستم.

پرسش و پاسخ ِ زیر را برای نمونه از نظرات مختلف ابراز شده می آورم:


میچکا [ web | email ]
سلام
داشتم در مورد معبد آناهیتا سرچ می کردم که به سایت پردیس شما رسیدم. انگار همین چند روز پیش بود که برای اولین بار به سایت پردیس رفتم! ولی بیشتر از ۲ سال از اون موقع  گذشته!!

با خوندن پست جدید و جالبتون یه سوالی برام پیش اومده. شاید اینطور به نظر بیاد که در دین زرتشت توجه ویژه ای به زن شده -با توجه به اینکه تجسم دین رو زنانه معرفی کرده یا وجود ایزد بانو های مختلف- ....اما در اوستا گفته شده که یک زن دانا یا فرومایه ، وقتی با دینش روبرو میشه اون رو با چه کالبدی میبینه؟ یا مثل همه ی ادیان زن برای این به وجود اومده که در کنار مرد معنا پیدا کنه ؟! حتی در قرآن هم وقتی خدا انسان رو خطاب قرار میده انگار روی صحبتش با مردهاست ـ افعال و ضمیرها مذکر به کار میرن - مگر وقتایی که بگه ای زنان ....
یکشنبه 30 فروردین ماه سال 1388 ساعت 2:14 PM

________________________


پاسخ :
سلام.
سال ها سریع می گذرند و برای من هم انگار همین دیروز بود که نسخه ی اول سایت ِ اینترنتی ِ "از این اَوستا" را در اینترنت آپلود کردم:
http://www.geocities.com/yaghesh/index.htm
اندیشه ها و باورهای ِ جوانی ِ 10 سال ِ پیشم !

در مورد ِ پرسش ِ شما، تا آنجا که در اَوستا گشته ام، چنین مطلبی گفته نشده. دلیل ِ آنرا نمی دانم و اینکه چرا در کلام الله نیز به همین سیاق است...
البته در "قرآن کریم" تفسیر از "دین" در "اَوستا" را به گونه ای کاملا متفاوت در کالبد ِ "حوری" ِ بهشتی می بینیم. تفاوت  در این است که  "اَوستا" طوری سخن از "دین" می گوید که گویی او همیشه همراه ِ مرد بوده است؛ از همان کودکی و معصومیت اش تا سالهای کهنسالی اش؛ چهره ی "دین" با زیبایی و رامش اش، چهره ای است که گویی مرد ِ دانا در روح اش پیوسته برای خود می خواسته و به عبارتی گویی که این چهره را افکار و اندیشه ها و اعمال ِ مرد، به مانند ِ قلم موی ِ یک نقاش برای تعیین ِ رخسار ِ "دین" رقم زده: "زیبا بودم؛ تو زیباترم کردی!"
و سرانجام آنچه همیشه خود در ضمیر و باطن اش بوده، در صورتی زیبا برابرش قرار می گیرد ...
توصیف زیبایی ِ "دین" به هیچ رو حالتی شهوانی ندارد و اساساً "دین" نزد "مرد" نیامده تا بخواهد دلربایی و معاشقه کند، هیچ از این حرف ها خبری نیست و خواننده تنها متوجه یک رامش و آسایش در روان ِ مرد می شود که از دیدن ِ زیبایی ِ ذات اش نصیب اش می شود...
در برداشتی که من از این فرگردهای ِ "اَوستا" دارم، "مرد" و "دین" به واقع یکنفرند و به نظرم تعبیری کلی و انسانی است.
اینکه به عکس اش چگونه است و چقدر می تواند تأثیرگذار و گیرا باشد البته محل ِ بحث است: اینکه  زن ِ خردمند با "دین" ِ خود به مثابه ی یک پسر  ِ جوان و پاکدل روبرو شود که پاکدلی اش و نجابت اش نشان از خواسته ی همیشگی ِ "زن" در زندگی اش بوده باشد و جمع شدن "خرد" و " زیبایی" در کالبد ِ این پسر ...

___________________________


میچکا [ web | email ]

بله درسته تصویر دین در ذهن انسان همون چیزیه که خودش در طول زندگی میسازه و آرزوی رسیدن بهش رو داره. اما مسئله اینجاست که همیشه و در موارد کلی که از انسان حرفی به میون میاد یا در موردش و افکارش حرفی میشه و در مسائل کلی و... مرد به عنوان نماد انسان در نظر گرفته میشه و زن وقتی در موردش حرفی گفته میشه یا به افکارش پرداخته میشه که مسئله ای در مورد جنس زن مطرح بشه وگرنه اگر حالت کلی باشه بدون در نظر گرفتن تفاوتهای زن و مرد که مطمئنا تفاوتهایی رو در پرداختن به مسائل موجب میشه، خطاب ها و تحلیل ها صرفا مردا نه است و این همیشه برای من جای سوال و افسوس باقی میگذاره.
سه شنبه 1 اردیبهشت ماه سال 1388 ساعت 10:47 PM



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد