وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

دست ها

جای دستهای او خالی بود. دستهایی که مستعد نوازش بودند و تفهیم صمیمیت و زندگی. به وجد که میآمد، برای دست، از صفت باشکوه استفاده میکرد. میگفت، دستِ باشکوه میتواند با حرکتی ساده و لطیف، حتی مرگ را در کسی بکشد. میگفت، بخاطر همین است که گفته شده "دست خدا بهترین و برترین دستهاست". میگفت، دست هم چشم دارد و هم گوش و هم زبان؛ و میگفت، برای همین است که میگویند "اگر لازم باشد دست آدمی از گور بیرون میماند تا به رسالت و انجام وظیفه ی خود ادامه دهد". میگفت، دست غصه هم میخورد. گاهی کلافه میشود و خودش را به این طرف و آن طرف میکوبد و متشنج میشود. دست، دستگیری میکند و دستگیر میشود ...  

(پرویز رجبی، مارمولک ها هم غصه می خورند، تهران: اختران، 1387، ص 189)

در ستایش انسان

«من به یاد می آورم آن روز کبیری را که وعده ی دیدار باشکوهی را در ذهنم شش ساعت به جلو کشیدم. شش ساعت تمام در فرودگاه سر کشیدم. هر جنبشی را پایان انتظار خواندم و اشکم را به شیار لبخندم ریختم. آدمی میتواند، اگر شهامت بردباری داشته باشد، زمان لحظه های پر شکوه و آرامبخش را به جلو بکشد؛ و زیبایی را پیش از شکفتنش ببوید؛ و شیرینی را پیش از قوامش بچشد؛ و بی آنکه بالی داشته باشد، پرواز کند و به شوق آید. آدمی می تواند؛ اگر شهامت بردباری داشته باشد. 

من دریافته ام که انسان، باشکوه تر از آن است که در ذهن می گنجد. جهان را میتوان همیشه عروس دید و جامه اش را آراست و بر موهایش شانه زد و موزه اش را صیقل داد و عطر هزاران یاس را بر سر و رویش ریخت؛ جسارت و شهامت میخواهد». 

(پرویز رجبی، مارمولک ها هم غصه می خورند، تهران: اختران، 1387، ص 127)