روکو و برادرانش، و سیاوش
سالها پیش فیلم ویدئویی ِ سیاه و سفید ِ رنگ و رو رفتهای دیده بودم با عنوانِ "روکو و برادرانش" که "آلن دلون" در آن بازی میکرد و کارگرداناش "لوکینو ویسکونتی" بود؛ اکنون که سالها از دیدنِ آن فیلم گذشته، بنا به حادثه و اتفاقی، یادِ آن فیلم در ذهنام بیدار شده است...
فیلم، روایتِ زندگی ِ پنج برادر بود که به همراهِ مادر ِ پیرشان از روستایی در جنوبِ فقر زدهی ایتالیا به شهر صنعتی ِ"میلان" کوچ میکنند. "وینچنزو" (یکی از پنج برادر) از قبل در "میلان" زندگی میکند؛ مادر و چهار برادر دیگر نیز از راه میرسند و در زیرزمین تاریک آپارتمانی در حومهی شهر سکونت میکنند ... "سیمونه" بوکسوری حرفهای میشود؛ "روکو" هم در یک لباسشویی کاری پیدا میکند، در حالیکه برادر ِ دیگر "چیرو" شغلی در کارخانهی اتومبیلسازی مییابد، "لوکا" هم که کوچکترین برادر است در خانه همدم ِ مادر است ...
آرامش ِ این خانواده پس از چندی با دزدی و قتل ِ انجام شده توسط ِ "سیمونه" تباه میشود، در حالیکه "روکو" تلاش میکند آبِ رفته را به جوی برگرداند و دوباره خانواده را به دور ِ معصومیتِ پیشین جمع کند،
گویی همهی تلاشاش بیهوده است، "سیمونه" بیشتر و بیشتر در منجلاب فرو میرود و "روکو" نیز از پایافتاده و پریشان، شاهد بر این سقوط است ...تلاشهای "روکو" برای "خوب" ماندن و معصومیت و پاکی ِ ذاتیاش در این فیلم برایم تداعیگر ِ شخصیتِ "سیاوش" ِ شاهنامه است؛ انسانی که نمیتواند "بد" باشد، هر قدر هم که زشتی و پلشتی اطرافش را فرا گرفته باشد ...؛ ولی خوبیهای ِ یکچنین انسانی به جای ِ اینکه کار را سامان دهد منجر به جری شدن و گستاخی ِ بیشتر ِ آنکه بدکردار است میگردد و در نهایت بر پریشانی ِ کار میافزاید ...
گاهی با خود فکر میکنم که "خوب" بودن با همهی توافقی که از این مفهوم در ذهن داریم، همهجا و در برابر ِ همهکس به صواب و صلاح نیست. خوببودن و گذشت ِ "روکو" به جای ِ اینکه برادر ِ گناهکارش را از جادهی تباهکاری باز گرداند، بیشتر هدایتگر ِ گستاخیاش میشود ، همانگونه که خوبی ِ "سیاوش" در برابر ِ "افراسیاب" سرانجام مایهی آن تباهکاری ِ بزرگ و جنگ بزرگ ِ ایران و توران میشود و خونها بهای ِ آن میگردد ...
آیا نباید "خوب" بود؟ آیا انسانی که ذاتی چنین دارد باید بر این حس ِ خود فائق آید و بکوشد همرنگ ِ جماعت ِ اطراف ِ خود راه ِ دغلکاری و سود بردن ِ شخصی با تحمیق ِ دیگرانی که جامعهی اطرافاش را تشکیل میدهند فرا گیرد؟
نمیدانم ... نمیدانم ...
سلام دوست عزیز
وبلاگ خوبی دارید
فقط کاش قالبشو عوض میکردید
مطالب کمی آشفته هستند
موفق باشید
فیلم نامه ی سیاوش خوانی بهرام بیضایی را بخوان..اوهم دراین تردید ..واگویه ای دارد..آنجا که از زبان رستم به سیاوش پندی میدهد: "که نمیگویم پیمان نگه دار ..که در این جهان بدعهد پیمان شکن به کار نمی آید"...
اگر ایرج و سیاوش باشی..بی بهره از این جهان ..پادشاه آن جهانی
شاید برای زندگی در این جهان وحفظ بقا و آرمان باید از رستم دستان و سمک عیار رسم عیاری بیاموزی
سلام و سپاس دوستِ ارجمند. چه زیبا و خوش گفتید:
اگر "ایرج" و "سیاوش" باشی، بی بهره از این جهان، پادشاه آن جهانی.
شاید برای زندگی در این جهان و حفظ بقا و آرمان باید از "رستم دستان" و "سمک عیار" رسم عیاری بیاموزی.
شاد باشید و پیروز.
بگویید آتش اینبار اگر که بسوزد شاهد پاکیست.
زین کن اسبت را بیگناهی اگر.
"بختیار" ِ گرامی
درود.
کامنت ِ دوم شما را دریافت کردم ولی چون آن را نظری "خصوصی" خوانده بودید، عمومی اش نکردم تا خود اجازه دهید.
به هر رو از نظرتان سپاسگزارم. بخشی از نظرتان بر دلم نشست: که "خوب بودن" به معنی ِ "نیک بودن" می تواند متمایز از "ساده بودن" تعریف شود.
به این معنی، دوست ِ ارجمند "گردآفرید" شخصیت ِ "رستم" را و "سمک عیار" را در برابر ِ "سیاوش" ِ پاکدل مثال آوردند.
بر این باورم که در ساده دلی ِ امثال ِ "سیاوش" و مسیح (ع) و... قدرت ِ بسیاری نهفته است. آنچنان که "رستم"ِ دستان را ریخته شدن ِ خون ِ چون سیاوشی به وافریادی داغدارانه برمی انگیزد که همانا "سهراب" اش از آن بی بهره بود:
به یزدان که تا در جهان زنده ام / به کین ِ سیاوش دل آگنده ام