وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

در جست و جوی ِ یک بهدین (بخش دوم: سوگند)

"اگر تُرا آزردم، اگر در منش، اگر در گویش، اگر در کُنش، اگر به خواستِ خویش، اگر نه به خواست خویش ترا آزردم، اینک ترا می‌ستایم.

اگر از تو روی‌گردان شدم، دگرباره ترا به ستایش و نیایش نوید می‌دهم."

(اوستا- یسنا- هات ۱- بند ۲۱)

 

 

-گفتی که از تعصب نژادی، متنفری! گفتی که سرانجام به این حرف ِ "جرج مور" (نویسنده‌ی ایرلندی) رسیدی که "بیش از یک نژاد در دنیا وجود ندارد و آنهم نژاد ِ انسانیت است".

گفتم: دیری‌ست به این نکته رسیده‌ام. یک شب ِ خردادی در سال ۱۳۸۵ که به خانه‌ی استاد "نادرقلی نادری" در کوی ِ "شهیدان نباتی"  اصفهان رفته بودم تا عکس‌های کهن ِ "آتشگاه" را بگیرم ... همانزمان که آلبوم  ِ عکسهای ِ هنرمندانه‌اش از سفر به گوشه و کنار دنیا را به من نشان می‌داد، آنسان که گویی به اندیشه‌ام پی برده باشد، آرام گفت:

"ارزش، تنها در انسانیت است، نه در دین! اگر شاهنامه برجا و باقی مانده، به واسطه‌ی یزدان‌پرستی ِ درون‌اش بوده است. چه اهمیت دارد که دین ِ تو یا آن دیگری چه باشد؛ مانند ِ آن است که یکی با بنز و  دیگری با ژیان بر سر چهار راهی رسید، همانطور که تقدم و تأخر حرکت را قانون راهنمایی و رانندگی تعیین‌ می‌کند و نه مدل ماشین‌ها، بر سر چهارراه ِ آباد ِ تمدن  که قانون ِ انسانیت بر آن حاکم است، تقدم و تأخر حرکت یک انسان و جامعه نه بر اساس دین‌اش، که بر اساس پایبندی‌اش به انسانیت خواهد بود."

-گفتی که شب ِ یلدا در جمع خانوادگی، فال حافظ برایت این بیت آمد:

"ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی" ...

گفتی که مدتی است احساس می‌کنی وظیفه‌ای بر عهده‌ات گذاشته شده! 

گفتم: چه وظیفه‌ای؟

-گفتی که دقیقاً نمی‌دانی چیست، ولی هر بار در آینه نگاه می‌کنی احساس می‌کنی که وجود دارد و بهتر است مکتوم بماند تا کاربرد قوی و رمزآمیز اش حفظ شود!

گفتم: پس دیگر از غربت نخواهی نوشت؟ دیگر گله نخواهی گزارد؟

-گفتی: سوگند !