وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

پُستِ آخر


این روزها که به وبلاگ بعضی از دوستان سرمی‌زنم، می‌بینم که همگی سکوت اختیار کرده‌اند و این سکوت و این سرمای پاییزی که شروع شده، به ویژه برای آنهایی که در شمال ایران زندگی می‌کنند و در این فصل، خورشید را در هوای ابری کمتر می‌بینند، غمناک و دل‌آزار است ....


یکی از وبلاگ‌هایی که همیشه دوست داشتم و با اشتیاق می‌خواندم-اش، وبلاگی همنام با وبلاگ خودم بود، که دختری به نام "سارا" در آن می‌نوشت : "از این اَوستا" به این نشانی: http://sarah.blogsky.com

اکنون صاحب-اش دست از نوشتن کشیده است ....

من نام وبلاگم را از نام یکی از دفتر شعرهای "مهدی اخوان ثالث" گرفته بودم و همیشه اینطور فکر می‌کردم که این نام "از این اَوستا" باید معنایی مشابه با همان نوشته‌های من بدهد، ولی نوشته‌های این دختر، با استفاده از همین نام نظرم را به کلی درباره‌ی ماهیت و تعابیر خاصِ یک عنوان تغییر داد.

در واقع چشمان-ام چهارتا شده بود، که یک دختر با استفاده از همین عنوانِ "از این اَوستا" چه مطالب متفاوتی می‌تواند بنویسد. یکی از جالب‌ترین-اش، پُستی بود با عنوان "کاتالوگی برای تمام فصول" .

هر بار این پُست را خوانده‌ام، ناخودآگاه تبسم کرده‌ام و به قدرت قلم-اش احسنت گفته‌ام. با خود اندیشیدم که چرا این احساس را با خواننده‌های این دیگری، این یکی "از این اَوستا" تقسیم نکنم؟

خُب، بیایید خواننده‌های "از این اَوستا" بخوانیم:


شنبه 31 شهریور ماه سال 1386 ساعت 11:10 PM

نام: زن.
معروف به: بانو.
شغل: خانه دار.
فعالیت: خرید روزانه، تربیت بچه، پختن غذا.
مهارت: استفاده همزمان از دو گوشی تلفن، خرد کردن کلیه ی ظروف به هنگام دعوا با شوهر، پختن کوفته ی تبریزی.
سرگرمی: دشمنی با فامیل شوهر، درددل کردن با زنهای همسایه، درست کردن گل چینی، امتحان انواع رژیم های لاغری.
وسواس فکری: درس بچه، چربی دور شکم.
ورزش: پیاده روی.
آرزو: سرویس پیرکس سه میلیون تومنی.
شرایط استفاده: زحمتکش و سرد مزاج باشید.

________________________________________

نام: زن.
معروف به: حاج خانم.
شغل: خانه دار.
فعالیت: شرکت در نماز جماعت و جلسات مسجد، تربیت بچه، پختن غذا.
مهارت: استفاده همزمان از دو گوشی تلفن، رسیدن به ضریح امام/امامزاده در کمتر از یک دقیقه، نگه داشتن چادر با دو الی چهار دندان.
سرگرمی: ختم مفاتیح الجنان، جمع آوری احادیث مشکوک، دوخت چادر نماز، تذکر به دختران جوان جهت حفظ حجاب.
وسواس فکری: امر به معروف و نهی از منکر، پیدا کردن دختر محجبه برای پسر فلانی و بالعکس.
ورزش: --
آرزو: ظهور آقا امام زمان.
شرایط استفاده: خشکه مذهب و ریشو باشید.

________________________________________

نام: زن.
معروف به: دختر خوب.
شغل: منشی/معلم زبان/غیره.
فعالیت: رفتن به سر کار، شرکت در کلاسهای اعتماد به نفس، تمرین آشپزی.
مهارت: استفاده همزمان از دو گوشی تلفن، تبدیل هندوانه به قو/سبد گل/کالسکه، مطالعه ی کلیه ی کتابهای م.مودب پور و شرکا.
سرگرمی: غیبت، آمار گیری، مطالعه ی مجلاتی چون زن روز/خانواده/الخ، شرکت در مهمانی ها و مجالس عقد و عروسی.
وسواس فکری: مش موها، حرف مردم.
ورزش: ایروبیک.
آرزو: شوهر پولدار.
شرایط استفاده: ترتمیز و اهل ازدواج باشید.

________________________________________

نام: زن
معروف به: جیگر.
شغل: ****/*******/***..**.
فعالیت: دلبر بودن، پول خرج کردن، پارتی رفتن.
مهارت: استفاده ی همزمان از دو گوشی تلفن (هنگام آرایش کردن)، بستن بیگودی به هنگام خواب شبانه، لاک زدن ناخنهای دست راست عین دست چپ.
سرگرمی: آرایشگاه رفتن، تمرین حالات صورت توی آینه، دیر کردن، بازی با دل مردم.
وسواس فکری: پول، مانیکور ناخنهای پا.
ورزش: دراز کشیدن کنار استخر.
آرزو: خیلی چیزا.
شرایط استفاده: پولدار و اهل حال باشید.

________________________________________

نام: زن.
معروف به: نابغه.
شغل: هنوز دانشجو.
فعالیت: مطالعه، اختراع، پابلیش پیپر.
مهارت: استفاده ی همزمان از دو مانیتور مستقل، عدم استفاده از هر گونه لوازم آرایشی، بلند نکردن سر به مدت ده ساعت و بیشتر.
سرگرمی: --
وسواس فکری: نمره، تعداد پابلیکیشن ها.
ورزش: دویدن به دنبال اساتید.
آرزو: روی پسرها رو کم کردن.
شرایط استفاده: با یک روانکاو حاذق مشورت کنید.

________________________________________

نام: زن
معروف به: عزیزم.
شغل: شوهر داری.
فعالیت: خوشگل بودن، آشپزی، ورزش.
مهارت: استفاده ی همزمان از دو گوشی تلفن، گوش دادن به گزارش روزانه ی شوهر و ارائه ی راهکار، خوابیدن مجدد پس از راهی کردن مرد به سر کار.
سرگرمی: خرید، تماشای ماهواره، مطالعه، تغییر دکوراسیون خود و منزل.
وسواس فکری: چروک زیر چشم، مبلمان اتاق پذیرائی.
ورزش: دوچرخه ثابت.
آرزو: یه ویلا تو هاوایی.
شرایط استفاده: پولدار و پر مشغله باشید.

________________________________________

نام: زن.
معروف به: ...
...
نوشته شده توسط سارا
نظرات 14 + ارسال نظر
امیتیس چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ب.ظ http://amitis64.blogfa.com

پست جالبیه. البته اینجا که نمی شه برای نوشته ی کس دیگه ای نظر گذاشت.
اما ایشون بیان دغدغه ی ذهنی افراد رو خیلی خوب از پسش بر اومدند.
اما یه سئوال واقعا پست اخره؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره "رابعه" جان
"از این اَوستا" با احساس و حال و هوایی به کلی متفاوت با آنچه اکنون در آن هستم آغاز شد.
تاریخ نخستین پُستِ آن، 22 آذر ماه 1382 بود ....
یعنی نزدیک به شش سال است که این احساس زنده بود و نوشته هایم بازتابِ آن.
ولی اکنون تمام شده ....
باید حرمت اش را پاس داشت، پس او را همین جا در این دنیای مجازی رها می کنم تا برجا بماند به نشانه ای از این شش سال و زخم جانکاهی که بر قلب ام بود ....
_____________
در این پایان، خواندن اولین پُستِ آن، برایم حالتی مقدس گونه دارد؛ چکیده و خلاصه ی همه ی احساس این شش سال:
[اشا چیست؟
اشا یعنی راستی و پاکی.
راستی را و پاکی را می ستایم ؛ آنسان که اجداد من بودند در سرزمین خونیرس.]

مهدی رازانی چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام
خسته نباشی
این هم سومین یا چهارمین فضای اینترنتی که با علاقه توش کار کردی. همیشه ارادت نسبت به کار ها رو ستایش کردم
موفق باشی.
منتظر کتاب چهار تاقی هات هستم

سلام و سپاس "مهدی" جان.
شش سال طول کشید!
پس بگذار برایش هورا بکشیم!
کتاب چهارتاقی ها را نیز منتشر خواهم نمود، البته هنوز نه ....
کار ناتمام دیگری دارم که باید به انجام رسانم.
پاینده باشی دوست، و موفق تر از همیشه.

شهره یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:11 ق.ظ http://shohre0097.persianblog.ir/

چرا ؟؟؟چرا تعطیلش می کنید ....چند وقت پیش در نظرات وبلاگم این امده بود
((تارنمای گفتگو آماده درج مناظره میان مسلمانان و زرتشتیان است. ))اقایی به نام فاطمی سری زدم و دیدم که قصدش شما بودید علت این است ؟؟؟؟
امیدوارم تغییر عقیده بدهید و من باز بخوانم از این اوستا را

سلام.
نه، اینطور فکر نکنید.
آقای فاطمی، پیشتر مرا در تحقیقی که درباره بنای موسوم به "آتشگاه" در منطقه ی جرقویه داشته ام بسیار یاری نمودند.
ایشان حتی بدون اینکه مرا به درستی بشناسند، یک نسخه از کتابی ارزشمند را بعلاوه ی یک سی.دی به امانت برایم پُست کردند تا از آن برای تحقیق ام استفاده کنم.
ایشان به یاری رساندن به محققان، علاقمند هستند و من در موارد متعدد این امر برایم اثبات شده است.
البته من با ایشان در زمینه هایی، اختلاف دیدگاه دارم که گاهی تندخویی ذاتی ام زمینه ی جدل را فراهم می کند:
درشتی ز کس نشنود نرم گوی / بجز نیکویی در زمانه مجوی
من ایشان را فردی علاقمند به فرهنگ ایرانی می دانم. در واقع ایشان به شیوه ی خود یک "ایراندوست" هستند؛ هرچند که شیوه ی فکری من با ایشان بسیار متفاوت است ولی این دلیل نمی شود که بخواهم ایشان را از دایره ی دوستانم خارج بدانم.
_______________________
از وبلاگتان هم بازدید کردم و دلم گرفت وقتی که نوشته هایتان را خواندم:
[قلبم می سوزد
مرگ از بیست سالگی
خود را فریاد می کند...
در این سرزمین نفرین شده
در این زمان نابخشودنی
زندگی خالی پوچ
...
فریادم بغض آلود است و در گلو شکسته
حقم را زندگیم را عشقم را و شاید مرگم را دزدیدند.]

فقط این را می گویم که زندگی یک نبرد است. افکار مزاحم و درهم کوبنده ی زیادی ممکن است انسان را در این نبرد تا پای تسلیم شدن و دست از زندگی شستن ببرد.
باید با آنها بجنگید!

مینا یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.acls.blogfa.com

درود بر شما

مدتی بود که به " از این اوستا "سر نزده بودم ( بگذارید به پای کم سعادتیم ) من تازه چند ماهی بود با وبلاگتان آشنا شده بودم . امیدوارم همیشه پیروز باشید . راستی دربارۀ پست پیشین که نوشته بودید شاگردتون با شما تماس گرفته بود . اگر کسی خودش آموزگار و استاد نباشه نمی توانه خوشحالی شما را به معنای واقعی آنچه که هست درک کنه چون باید تجربه این کار رو داشته باشه تجربه پرورش و آموزش دانشجو . و هر کسی هم نمیتوانه آموزگار و استاد واقعی باشه که سد البته شما هستید کاملا آشکار است. بدون تعارف و تملق می گویم. اما درباره این پست واپسین درباره زنان . چیزی که در همه این موارد به چشم میخورد این بود که در هیچ کدام از روشها تعادل وجود ندارد و همه این گونه زنان ( که متاسفانه بخش بزرگی از جامعه را تشکیل میدهند) تعادلی بین زندگی روزمره و مطالعه کردن ایجاد نکردند آن یک نفر آخری هم برعکس زندگی روزمره را کنار گذاشته. در هر حال همه این روشها در نهایت منجر به به وجود آمدن نسلی بی اعتماد بنفس یا کمالگرای منفی و بی دانش میشود . به امید اینکه دست از افراط و تفریط برداریم.

مینا یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.acls.blogfa.com

امیدوارم هر جا هستید شاد و پیروز باشید و درون همه ما یک من دیگر هست یک من که بسیار پاک و ساده و شاد و اهل پیشرفت هست انقدر شاد و راست و پاک است که مانند بچه ها می ماند اگر کمی چاشنی خرد و دانش به آن بیافزاییم من راستین من ایرانی میشود آمیزه ای از خرد و احساسات پاک. باید با اون من دوست بشیم آن زمان شاد و پیروز خواهیم بود و این شادی و دانایی را به جامعه خود نیز منتقل خواهیم کرد.

آموزگاران و استادان انسان سازان جامعه هستند.

بدرود.

مینا یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:26 ب.ظ

زمانی که « باران » می بارد امید زندگی و سر سبزی در دل جوانه ها و دانه های پنهان شده در زیر خاک میروید.

چقدر زیبا آدم هم استاد باشه هم باران

شاد باشی استاد باران گرامی

ممنون از مهرتان.
این نام غریب تُرکیِ من اجازه ی همچین تعبیرات شاعرانه ای را می دهد ـ با کمی غرور.
با این حرف "میلان کوندرا" در کتاب "جاودانگی"اش هم موافقم که:
«نام های ما به شکل اسرارآمیزی بر ما اثر می گذارند.»
شما نیز همیشه شاد باشید و پیروز.

فرشید چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.farshidh.blogfa.com

درود دوست عزیز

واقعا حیف است بعد این مدت تلاش وب رو رها کنید...

حتما دلیل قانع کنند‌ای دارید ولی‌ خوب میتونستید دیر به دیر بنویسید....

امیدوارم که از این تصمیم منصرف بشید...

شاد باشید و تندرست...

فرشید عزیز،
درود.
مدتهاست که چند کار ناتمام بر روی دستم مانده. این روزها حواس ام معطوف به اتمام آن‌هاست. پاینده باشی دوست.

میچکا شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ http://royaye-rira.blogfa.com/

از خدا می خواهم در این پاییز و هر پاییز دیگری بعد از این دلی نگیرد..
سکوت خوب است .. گاهی لازم است... اما پایان...
اما به راستی.. در هر پایان مفهوم یک آغاز نهفته است.. چه کسی می تواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟!
اگر میخواهید این فصل از دفتر زندگیتان را اینجا ببندید.. حرفی نیست.. شاید بهترین زمانش همین حالا و بهترین جا برایش همین جا باشد اما.. امیدوارمان کنید که جایی دیگر و زمانی دیگر هستید... می نویسید.. می آموزید به ما همانطور که تا الان .
سکوت هم یک روز تمام می شود.. مثل هر چیز دیگری.. که آغازی در آن نهفته است..
گاهی سکوت.. آرامش پیش از طوفان است!
شاید کمی بعد از این همه برگردیم.. برای کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و گرما بخشیدن در این زمستان که در راه است... هان؟!

سلام.
"فردوسی" در مقدمه ی "شاهنامه" اش وقتی می گوید:
«سخن گفته شد، گفتنی هم نماند ...»
تازه عزم کرده که شصت هزار بیتِ دیگر هم بگوید.
باز خواهم گشت ....
سفر تازه ای در پیش دارم ....
ولی بازخواهم گشت، پیش از زمستان. قول می دهم.

سارا یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:20 ب.ظ http://sarah.blogsky

یاغش جان خیلی ممنون از لطفی که بهم داشتی... منم چشمام چهارتا شد وقتی اینجا رو دیدم! اون موقعی که این پستِ کاتالوگی برای تمام فصول رو نوشتم (و پست هایی از همون رده) یه کمی جوون و خیلی عصبانی بودم! و البته همزمان امیدوار بودم به اصلاح ِ دنیا و مافیها... الان دو سال از اون موقع ها می گذره و هم من جا افتاده تر شدم و هم اخلاقم داره رو به افسردگی و نا امیدی می ره!... گاهی که نوشته های اون روزا رو می خونم افسوس می خورم که کاش اوضاع دنیا اینجوری نچرخیده بود...

بازم ممنونم از توجهت... در صددم که برگردم و بازم بنویسم :)

بنویس "سارا"!
این چراغ را تو بهتر از من می توانی روشن نگاهداری.

فاطمی شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://zartoshtimosalman.parsiblog.com/

درود بر یاغش گرامی
از اظهار لطفتان نسبت به خودم در پاسخ به شهره سپاسگزارم. آنچه برای شما انجام دادم قابل ذکر نبود. اظهار آن، نشانه ی سیرت نیکوی شماست.
تارنمای «گفتگوی مسلمان و زرتشتی» نیز به سرنوشت تارنمای باارزش شما دچار شد. وقت زیاد از من می گرفت. مباحث مطرح از حساسیتی خاص برخوردار بود و برای پاسخگویی، وقت زیاد می طلبید. گاه روزی ده ساعت. شخص یا نباید چنین تارنمایی را اداره کند یا به درستی وقت بگذارد و الا ضرر آن بیش از منفعت خواهد بود و به معنای بازی با اعتقادات دیگران است. به هرحال تعطیلی آن را ترجیح دادم.

میچکا شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ http://royaye-rira.blogfa.com/

"هنوز تراش تندیس صادقانۀعشق را
چکاچک هزاران هزار تیشۀ دیگر باید
محتوای هستی همین است
همین تندیس هنوز ناتمام حاصل تیشۀ فرهاد"

چقدر زیباست.. انسانهایی اینچنین هر لحظه زندگیشون برای بقیه نعمته.. از خدا میخوام این نعمت رو برامون حفظ کنه.

خوشحالم که نوشتید. به منم سر بزنید. امشب نوشتم!

فرشید شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ق.ظ http://www.farshidh.blogfa.com

درود سرور یاغش گرامی
از صمیم قلب خوشحالم که برگشتید...
پرسید دانا از مینوی خرد که کدام کار نیک از میان کارهای نیک بزرگ‌تر و بهتر است؟
مینوی خرد پاسخ داد که به ایزدان سپاسگزار بودن و برای همه نیکی آرزوکردن و اورمزد را به آفریدگار و اهریمن را به نابودسازی در اندیشه داشتن و یادکردن و به رستاخیز بی‌گمان بودن...

شما را به مطالعه جستار تیم اکروجت تاج طلائی به همراه تعدادی عکس خاطره انگیز دعوت میکنم که سرانجام بعد ۶ ماه تکمیلش کردم...
اشک شوقم زمانی‌ جاری شد که تاکنون پای ۱۳ خلبان تیز پرواز سابق میهنمان رو به این مطلب کشید...
امیدوارم از درد و ناملایمتی که کشیدند در آینده بگویم...
http://farshidh.blogfa.com/post-42.aspx

شاد و پاینده باشید

میچکا شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ http://royaye-rira.blogfa.com/

سلام
راستش نفهمیدم چرا از واژه ی از دست دادن برای هنوز نخوندن این رمان استفاده کردید! چون به نظرم هروقت که اراده کنید میتونید بخونیدش.. بخصوص که بعد از چند سال کمیاب بودن تجدید چاپ شده و هم در بازار هست و هم کتابخونه های عمومی دارن کتابای نادر ابراهیمی رو تبلیغ میکنن و من هم فعلا از کتابخونه امانت گرفتمش ولی شدیدا دلم میخواست الان از رو کتاب خودم میخوندمش چون بدجور جمله های خط کشیدنی داره واسه اینکه هر از چند گاهی بری سراغش و لذت ببری از ناخنک زدن!
سعی کنید از دستش ندید. نوشته های نادر ابراهیمی با اینکه بیشترش واسه قبل از انقلابه ولی بدجوری آدمو یاد شرایط همین دوره ایران میندازه.
اگه " بار دیگر شهری که دوست میداشتم " ، " یک عاشقانه ی آرام " و همین آتش بدون دود رو بخونید شرط میبندم عاشق نادر ابراهیمی بشید!

زمانی از زندگی ام در سال های گذشته، رُمان و داستان کوتاه زیاد می خواندم و ... می شد که این کتاب را هم همان زمان ها بخوانم، ولی خواندنش را به آینده سپردم.
اکنون در همان آینده ام و در این سه سال اخیر تنها توانسته ام یک رُمان بخوانم!
زندگی ام از صبح تا شب دویدن شده برای رسیدن به خواسته ای دیگر.
میل خواندنِ آن را نگاه می دارم برای زمانی که آرامش و سکون دوباره به زندگی ام بازگردد.
ممنون.

فرشید یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ب.ظ http://www.farshidh.blogfa.com

درود سرور یاغش گرامی‌
سپاس از حضورتان که آن‌ را باید به فال نیک بگیرم...
خلبان خلعتبری نیز از شهیدان میهن است اما هرگز عضو تیم اکروجت تاج طلائی نبوده است...
تا سال ۱۳۶۱ نیروی هوای ایران بسیار قوی تر بود که نمونه آن هم حمله به پایگاه الولید است که ۴۸ هواپیمای دشمن نابود شد اما به مرور زمان با اخراج و کمبود فرماندهان لایق برتری نیروی هوای عراق کاملا محسوس شد و همه شهرها و مراکز اقتصادی کشورمان را بارها مورد حمله قرار دادند.
همین شهید خلعتبری در آسمان سقز با ۴ فروند میگ رو برو شد که حتئ یکی‌ از آنان را منهدم کرد اما جنگی نا برابر بود و کمکی‌ هم از پایگاه هوایی همدان به او نرسید!!!...

راستش نمی خواستم اشاره کنم ولی‌ من فرزند یک افسر ارشد بازنشسته هستم ... پدری که ۳۰ سال فقط و فقط به کشورش خدمت کرد بدون هیچ چشم داشتی...پدری که از اولین متخصصان جنگی رشته خودش بود و تمام دوره‌ها رو با موفقیت در خارج گذرانده بود...پدری که میتونست بعد انقلاب از ارتش خارج بشه ولی‌ به عشق میهنش ماند...
من و خانوادم سختی‌ها و در به دریهای زیادی کشیدیم یاغش عزیز...بگذریم

حتما تعدادی عکس برای شما ایمیل خواهم کرد.

فرشید گرامی،
ممنون که پرسش ام را پاسخ گفتی.
حدس می زدم که شما باید فرزند یک افسر ارشد باشید.
متأسفم برای سختی هایی که خانواده تان با آن روبرو شدند.
شما را مهری عمیق به "ایران" است، و ریشه ی این مهر را باید در آموزه های خانواده تان دانست: نشان پدر باید اندر پسر / نشاید که او کمتر آرَد هنر
برقرار باشید و پاینده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد