وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

تصویری که از او در یاد داشتم ...



تصویری که از او در یاد داشتم، پسری آگاه و با مطالعه و سرشار از غرور بود که نوشته های ادبی ِ خوش داشت و هرچند که ذوق و خامه ی غزلسرایی در وجودش بود، می توانست گاهی تند و تیز هم بنویسد بی آنکه قضاوت ِ دیگران برای اش اهمیتی داشته باشد ...


یادم است که 10 سال ِ پیش، در روزهای ِ دانشگاه، نقدی جنجالی در نشریه ی دانشجویی نوشته بود که آوازه و شهرتی در دانشگاه یافته بود ...  در عین ِ غرور، به نقد ِ رفتار ِ اجتماعی ِ به زعم ِ خود دختران ِ نوکیسه ی دانشگاه پرداخته بود، و قلم تند و گزنده اش در پایان این جمله ها را آورده بود:

« ... تمام ِ زن ها، همه شان بدون ِ استثناء، یکروز یائسه می شوند و تمام هیبتی را که معجزه ی زایش ِ نهفته در بطنشان به وجود ِ پُر رمز و رازشان می دهد از سر و رویشان مثل ِ بازنشسته های ِ محترم ِ اداره ی مالیات پاک می کنند ...».


زیاد از این جریان نگذشته بود که دلباخته ی دختری شد که در شب ِ شعر دانشگاه هوش از سرش برده بود، و بعد مانند ِ یک عاشق ِ درمانده و راستین برای اش چنین سرود که:

«دستانت سردند و لبخندت نقاشی گونه ای خاک آلود
می نشینی،
نگاهم می کنی و لبخند می زنی
های! های!
قلب ِ پریشان ِ مرا به کجا می بری؟
دیر زمانیست که برایم نخوانده ای
سالهاست که ننواخته ایم
ساعتهاست، روزهاست ... زمانهاست که لب نجنبانده ای
های! خیال ِ پریشان ِ مرا به کجا می بری؟
شعر می خوانی، پشت ِ دیوار ِ هر روزمان
پشت ِ خوابمان در شبهای ِ بی شعر
شعر می خوانی و کلماتت را نمی فهمم
شعرت را نمی شنوم و می مانم
های! های! شعرهای ِ نانوشته ی مرا به کجا می بری؟
راه می روی، رقصیدنت را همه ی گنجشک های ِ محل دیده اند،
تغنی ِ اعجاز! موسیقی ِ بی پایان ...
دست افشان! پای کوبان!
باد ِ رقصنده! خاطراتم را به کجا می بری؟
ایستگاه به ایستگاه نام ِ تو را نشانی ِ خانه ها می بینم
خیابان به خیابان اسمت را در عبور سیال ِ هیاهو واضح ِ واضح می شنوم
وحی گونه ای ست گویی!
نشسته ای کنار ِ من
تافته در رویاهایم
بافته در آرزوهایم
لبخندی کوتاه ... نگاهی کوتاه ...
های! بی صحبت ِ ندیم!
آمیخته با رویای ِ نسیم
سپیده هزار بار نغمه سر داده است
خورشید ِ مرا به کجا می بری؟
گلایه ای ست
گلایه ای
مهربانی ِ وسیع ِ قلب ِ تو
خنده ی کوچک ِ خواب دیده ات
گلایه ای ست!
نیلوفر ِ آشفته ی سپید! حکایت، سپیدی ِ توست و سیاهی ِ من
بهانه ای ست، بهانه ای!
های! های! های! »


این سروده هم مانند ِ نوشته ی قبلی در دانشگاه شهرتی یافت و البته خواننده ی نکته سنج بر من خواهد بخشید اگر که این سروده متعلق به شاعری دیگر بوده باشد و دوست ِ مذکور از آن به سود ِ خویش نام جسته باشد!  نگارنده تنها به نقل ِ دیده ها و شنیده ها پرداخته است!



به هر رو، این همه ی تصویری بود که از او در آن ایام به یاد داشتم ...

نمی دانم که گردونه ی زندگی چگونه بر احوال اش چرخید. مدتها از او بی خبر بودم؛ ولی امروز که پس از سال ها دوباره دیدم اش، به مردی ترحم برانگیز با تنهایی ِ رقت آور مبدل شده بود!

...


نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

یاغش جان این شعر تنها برای معشوقه های آن بهترین پاپک ها سروده نشده است. این شعر تمام خاطرات کنار هم بودنمان را جان می بخشد و حوادث زندگی بخشی که امروز شیرینی اش را هر دو تجربه می کنیم را راهنما بوده است. این شعر از تاثیر گذارترین نغمه هایی بود که در آن زمان عاشقانه های ما را سامان می داد و دلتنگی یمان را افزون تر می کرد. آه این شعر در رقص تنهایی معشوقه با گنجشک ها تنها برای یک نیلوفر آشفته با صدای زیبای تو جاودانه می گردد وقتی آن را از میان ادبیات دانشگاهی آن را انتخاب کردی و هر از چند گاه آن را برایم زمزمه ی کنی.
- محسن می نوازد و حمید آرش را بر صحنه ی کاغذ دوباره متولد می کند و من سوشیانس را برای آرمانی انسانی و فرهاد شاهنامه را و حافظ را از بر میکند تا شیخ ما باشد.
مسافران آن دوران دیگر همه رفته اند تنها ما ماندیم و این زمزمه ها که بهانه ای ست بهانه ست.
های ! های! های !

این خاطرات تکرار نشدنی و این شعر برای ما بهانه ای همیشگی است تا هم را از خاطر نبریم.

یاد ِ "محسن" سبز که با گیتارش تصنیف ِ این سروده را بداهه می ساخت ...
یاد ِ "حمید" سبز که در همان ایام، "آرش ِ کمانگیر" را تصویر می کرد ...
یاد ِ "فرهاد" سبز که "شاهنامه" را با "چلیپا" می نوشت و حماسه ی آن را به غزل ِ "حافظ" پیوند می داد ...
یاد ِ تو سبز که سروده ی ماندگار ِ "سوشیانس"ات را در همان ایام سرودی ...
یاد ِ همه ی دوستان در آن دوران ِ رفاقت ِ ماندگار و صمیمیت ِ تکرار نشدنی، سبز ؛ که هر یک این سروده ی غریب را جان می بخشیدند و هر یک به نوبه ی خود روایتگرش بودند ...
مسافرانِ آن دوران هرچند که همگی رفته اند به منزل هایی دیگر و راه هایی دور، ولی یادشان هر بار با خواندنِ این سروده زنده می شود در همان سرمنزل ِ نخست ِ دیدارشان ... .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد