وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

زخم و نغمه و خورشید


- خسته شدی مسافر؟

آری! خسته شدم!

- تو مرد ِ این سفر ِ دشوار نبودی! از ابتدا نیز نبودی! چرا به این سفر آمدی؟

من .... نمیدانستم ... جوان بودم ... عاشق بودم ... من سعی خود را کردم ...

- تو سعی نکردی! عاشق هم نبودی! عاشق واقعی، مانند تو بی‌معرفت نیست!

چطور این را میگویی؟ قلبم زخمی‌ست و خونین! نمی‌بینی که خون می‌گریم؟

- گریه‌ی تو به چه کار می‌آید؟ سفر را مرد باید ، نه چون تو سوگوار ِ پریشانی!

سنگدل! این همه انتظارم را ندیدی؟ این همه تنهایی ِ خاموشم را ندیدی؟ عاشق ِ وفادار چون من کجا دیدی؟

- پس چرا میگویی که خسته شدی؟ سفر و خستگی؟ هنوز به نیمه‌ی راه نرسیده، همچون کودکان ِ بهانه‌گیر به فغان آمدی! شرم نمی‌کنی از این همه بهانه‌جویی؟

خستگی ... خستگی ... نغمه‌ای ... فریادی ... همراهی ...

- صبحگاه که می‌دوی، به خورشید نگاه کن!

خورشید؟

- آری، خورشید! تو تنها نیستی مسافر! تو تنها نیستی!

مرا، به سوگندی استوار و خونین، درس ِ این سفر گفتند؛ بهانه‌جویی‌هایم را ببخش! بر ضعف‌هایم خرده مگیر!

- و نغمه ... نغمه‌ای شاید از آن الحان که در آغاز ِ سفر شنیدی ... حال آسوده شدی؟

آری، نغمه‌ای شاید ...