سلامٌ علیک ای حکیم ِ گزین، سرافراز "فردوسی"ِ پاکدین!
روانِ تو آسوده و شاد باد، دلت هم ز بندِ غم آزاد باد!
بارها از بازیِ زمانه گفتی و اینکه چه اشتباه است دل بستن به خوشی ِ گذرای ِ آن ...
شگفت اندرین گنبدِ تیزرو بماند همی دل پُر از رنج ِ نو
یکی را همه بهره شهدَست و قند تن آسانی و ناز و بختِ بلند
یکی زو همه ساله با درد و رنج شده تنگدل در سرای سپنج
در مقدمه ی شاهنامه آن جا که "ستایش خرد" آمده است و
"گفتار اندر آفرینش عالم [آفتاب]" وزن فعولن فعولن [فعولن فعول] مناسب حماسه
و موضوع کاملا جدی، ناگهان غزلی به اندازه ی یک بیت مثل
برق می درخشد و ناپدید می شود. همیشه فکر می کنم فردوسی
در چه احوالی این بیت را گفته؟ بیشتر از هرچیز شبیه شکستن
بغض مرد مغروری در میان یک گفتگوی جدی است. و البته مرد
به سرعت خودش را جمع و جور می کند و دوباره برمی گردد
و دنباله ی بحث را پی می گیرد و انگار نه انگار.
ببین:
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود نه از آب و گرد و نه از باد و دود
به چندین فروغ و به چندین چراغ بیاراسته چون به نوروز باغ
روان اندرو گوهر دلفروز کزو روشنایی گرفتست روز
ز خاور برآید سوی باختر نباشد از این یک روش راست تر
ایا آن که تو آفتابی همی چه بودت که بر من نتابی همی؟
چراغست مر تیره شب را بسیچ به بد تا توانی تو هرگز مپیچ
چو سی روز گردش بپیمایدا ........
می دانیم که فردوسی مقدمه را بعد از اتمام شاهنامه سروده.
می دانیم همسرش که روایت هایی پهلوی می دانسته و
در خواندن داستان باستان کمکش می کرده آن زمان از دنیا رفته
بوده است. آیا این غزل کوتاه، شکستن بغض مرد مغرور است وسط این
حرف های جدی؟ این بیتِ عجیب ناساز؟
ایا آن که تو آفتابی همی
چه بودت که بر من نتابی همی؟
سلام.
آدرسی که گذاشته بودید بهانه ای شد که این جا سر بزنم و
مطلب خوب " ماهی قرمز و..." را بخوانم . وقت خوبی بود جون داشتم تحقیقی را در این باره جمع و جور می کردم.
سپاس
سرت سبز باد و دلت شادمان
تن ات پاک و دور از بدِ بدگمان
سلام یاغش عزیز
دوباره ایمیل رو باز کردم و پیام لینک زیبای تو رو دیدم. به امید دیدار.
سلام دوستِ هنرمند.
برقرار باشی.
در این بازار خود فراموشی ها، من نیز به سهم خود و با توان اندکم، گامی برداشته ام در راه اندیشه های پاک ایران
اگر یادی کنید و راهنمایم باشید سپاسگزارم
http://ashavahishta.persianblog.ir/