وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

سیزارتا


"سیزارتا" سلام! روزی که به دشتِ سبز آمدی، امامقلی خان را سر بریده بودند ...

روزی که به دشتِ سبز آمدی، "نوذر" به گوش ِ "سیاوش" میخواند که: از بازی ِ زمانه ایمن مباش!

فراموش نکن که این همه سال به انتظار آمدن ات بودیم!

مباد که همه چیز با یک "هیچ" ِ بزرگ ات پایان گیرد!

این انتظار بیهوده نبود ... دیگران را نمیدانم، ولی این مرغزار ِ سبز را من آراستم برای آمدن ات!

تا آن هنگام که به قول ِ "او" «روشنی ِ کرم ِ شبتاب در نور ِ سحرگاهان کمرنگ شد» برایت بیدار ماندم و چشم به آن برگ و گوش به آن چشمه داشتم ...

آمدن ات مبارک یار ِ فرّخ جمال! قدم ات بر دیده مان! ولی غروب که از پس ِ "عالیقاپو" میامدم، سر ِ امامقلی خان را روی درگاهی نهاده بودند ... می گفت که "هیچچچچچچچچچچچچچ"!

اگر تو "همان "سیزارتا"یی که منتظر آمدن اش بودیم، باید به جز این "هیچ" برایمان بگویی! ورنه اینجا سالهاست که همه سخن از "هیچ" میگویند ...

یک "هیچ" ِ بزرگ به این جهان و شُعلایِ رخشان ِ خورشید اش؛ یک "هیچ" ِ بزرگ به "سکوت"ِ تو؛ به "لبخند" ِ تو؛ بدان "مِهر"    ... تا مگر "تو" را در آن جهان ِ ناپیدا وصالی باشد!؟ 


گفتارهایِ دیگر:

- روکو و برادرانش


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد