وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

آخرین نی لبک و آخرین سفر

«صدای نی لبک در قافله، به تنهایی بیابان می افزود. کاروانسالار هم احساس میکرد که تنهایی-اش عریانتر و رسواتر میشود. او ناگهان جوان نی-نواز را پیش خود خواند و نی لبک او را خرید و در کنار راه به خاکش سپرد و گور کوچکی برایش برآورد و میلی از سنگ بر بالای آن برپا کرد. بعد گفت که این چندمین بار است که دست به چنین کاری میزند؛ و این، آخرین نی لبکی است که به خاک می سپرد. بعد گفت که زنگ شترها برای او کفایت میکند؛ که این زنگ، با ضربان دلش هماهنگ است؛ و همین او را بس است. بعد گفت که پس از این آخرین سفر، میخواهد ضربان دلش را با زنگهای ذخیره شده در درونش هماهنگ کند».  

(پرویز رجبی، مارمولک ها هم غصه می خورند، تهران: اختران، 1387، ص 137)

در ستایش انسان

«من به یاد می آورم آن روز کبیری را که وعده ی دیدار باشکوهی را در ذهنم شش ساعت به جلو کشیدم. شش ساعت تمام در فرودگاه سر کشیدم. هر جنبشی را پایان انتظار خواندم و اشکم را به شیار لبخندم ریختم. آدمی میتواند، اگر شهامت بردباری داشته باشد، زمان لحظه های پر شکوه و آرامبخش را به جلو بکشد؛ و زیبایی را پیش از شکفتنش ببوید؛ و شیرینی را پیش از قوامش بچشد؛ و بی آنکه بالی داشته باشد، پرواز کند و به شوق آید. آدمی می تواند؛ اگر شهامت بردباری داشته باشد. 

من دریافته ام که انسان، باشکوه تر از آن است که در ذهن می گنجد. جهان را میتوان همیشه عروس دید و جامه اش را آراست و بر موهایش شانه زد و موزه اش را صیقل داد و عطر هزاران یاس را بر سر و رویش ریخت؛ جسارت و شهامت میخواهد». 

(پرویز رجبی، مارمولک ها هم غصه می خورند، تهران: اختران، 1387، ص 127)