« در حیاط جلویی مدرسهی "عدل آفاق" آنچه هست، درس است و تعلیم و اخلاق. آنچه هست، مهربانیست و لطف و دوستی. آنچه هست، احترام است.لحن صحبتها، پدرانه است؛ زیرا که حیاط جلویی، حیاط اصلیست و حیاط اصلی مقابل چشم همه است.
امّا ... مدرسهی عدل آفاق، که خیلی هم دوستش داریم، یک حیاط پشتی هم دارد، که در آن از آنچه در حیاط جلویی میگذرد، نشانی نیست. در حیاط پشتی مدرسهی عدل آفاق، آنچه نیست، درس و تعلیم و اخلاق است. آنچه نیست، مهربانیست و لطف و دوستی. آنچه نیست، لحن پدرانه است. امّا آنچه هست، بیعدالتیست و خشونت و تبعیض. آنچه هست، اطاعت است؛ امّا نه اطاعت فرزندانه، بلکه اطاعت بر اثر زور.
میدانید چرا؟ حیاط پشتی مدرسهی عدل آفاق، حیاط اصلی نیست. حیاط پشتیست؛ و حیاط پشتی، مقابل چشمها نیست. حیاط پشتی مدرسهی عدل آفاق، از چشمها پنهان است».
بعضی کتابها که در دوران نوجوانی-ام خوانده بودم، فضایی مرموز و سِحرانگیز را برایم تداعی میکرد. یکی از آنها، کتاب «حیاط پشتی مدرسهی عدل آفاق» بود از فریدون دوستدار و با تصویرگریِ استاد نیکزاد نجومی (+).
فضای "مدرسه" در این کتاب، برای ما در آن ایام، آشنا بود: نیمکتهایی که دوـنفره یا سهـنفره پشتشان مینشستیم، شلوغیِ کلاس قبل از آمدنِ معلم و وظیفهی دشوار مبصر در یادداشت اسامی بیانضباطها، ترس از چوب و تأدیبِ ناظم و فراخوانده شدن به دفتر مدرسه، دعوای غولهای بیشاخ و دم مدرسه در حیاط که تنشان بعضی وقتها به بچههای ریزهی کلاسهای پایینتر هم میخورد، عزیزـدُردانه بودنِ بعضی بچهها پیش اولیای مدرسه، روزنامه دیواری مدرسه و لذتِ نوشتن برایش و تنظیم مطالب-اش، ساختمان بزرگ و کشیدهی مدرسه که با دیوارهای زمخت سیمانی و محوطهی زمینهای بازی-اش، اغلب بیروح و تهدیدکننده مینمود و ... .
تصویرسازیهای مدادیِ نیکزاد نجومی، فضای مدرسهی "عدل آفاق" را برایم وهمانگیز مینمود: ــ جثهی بزرگ آقای پازوکی (ناظم مدرسه) با غضب و کراواتی که نشاندهندهی وقوع داستان در قبل از انقلاب بود! ــ سرِ بزرگ پیرمرد کتابدار با آن نگاهِ از پشتِ عینک! ــ تصوّر کردنِ کاوه، ناظم مدرسه را در هیبتِ سواری نقابدار با شنل و کلاهخود و زره (مشابه جامهی شمر در تعزیه) با پسرکِ دستبستهای که جلوی اسب-اش روی زمین افتاده بود؛ و همکلاسیهای صمیمی-اش (ناصر و احمد و محمود) با کُتهای بلندِ بیآسـتین! خیالپردازیِ کاوه در بستر-اش برای مقابله با ظلمِ ناظم؛ با شمشیر یا قلم؟!
کتاب "حیاط پشتی مدرسهی عدل آفاق" نخستینبار توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 1356 منتشر شده بود. نسخهی من، متعلق به چاپ دوّم-اش در سال 1360 است. آن را اسکن کردهام و بصورت PDF (برای دانلود) در گوگلدرایو و دراپباکس قرار دادهام. سایت ایرانک (ایران کودکی) هم نمونههایی از تصویرسازیهای نیکزاد نجومی در این کتاب و حوزهی ادبیات کودک را در اینجا قرار داده است.
از روی این اثر، فیلم سینمایی خوبی هم با عنوان "مدرسهای که میرفتیم" توسط داریوش مهرجویی در سال 1359 ساخته شده است که سکانس آغازین-اش را در آپارات گذاشتهام.
«روز معلّم» را [با تأخیر یکروزه] به معلمین ارجمندی که خوانندهی این وبلاگ هستند تبریک میگویم.
میان پیامکهای تبریکی که دیروز از دانشجویان داشتم، یکیش خیلی به دلم نشست؛ که آنرا عیناً تقدیم معلمینِ والایِ خود میکنم:
بهترین معلمان با قلبشان آموزش میدهند، نه با کتاب. تقدیم به قلب پُر مهر شما. روزتان مبارک!
امّا دیروز، دو شادکامی دیگر هم داشتم: حضور با خانواده در ضیافتِ شامِ معلمین در ساختمان سینما کانونِ ساری (سینمای متعلق به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در بوستانِ کوشاسنگ)؛ و دیگری، دریافت هدیهای از یکی از هنرمندانِ بلندآوازهی "کانون" جناب استاد فرشید مثقالی.
عکس زیر: دخترم آناهید در ورودی سینما کانون ساری
عکس زیر: همسر و دخترم در ضیافت شام ِ "کانون" به مناسبت روز معلم
پیشتر در اینجا دربارهی فیلم ستارهی دنبالهدار شاهکار سینماییِ کارل زمان، مطلب مفصّلی نوشته بودم. در خصوص نمایش این فیلم در تهران، نامِ دو فرهیختهی ایرانی را هم ذکر کرده بودم: پرویز دوائی ــ که فیلم را جهت اوّلینپخش در سینمای مخصوصِ "کانون" (سینما پلازا) برگزیده بود؛ و فرشید مثقالی که پوستر-اش را کار کرده بود.
قبلاً از پرویز دوائی، گفتار شیرینی در ماهنامهی جهان کتاب خوانده بودم که متضمنِ خاطراتش از ایام کار در "کانون" بود [دریافت از اینجا]. تلاش کردم از سردبیر این ماهنامه، نشانی ایمیل استاد دوائی را بگیرم و جویایِ خاطراتِ ایشان از حضورِ کارل زمان در تهران و نمایش آثار-اش شوم. ولی متأسفانه پاسخی از سردبیر محترم دریافت نکردم.
ایمیل دیگری هم برای استاد فرشید مثقالی فرستاده و درخواست کرده بودم که پوستر خاطرهانگیزـشان از فیلم را ــ که فقط در اندازههای کوچک و بیکیفیت در اینترنت موجود بود ــ با رزلوشن بالاتری برایم ارسال دارند.
خوشبختانه حضرت استاد، شاگردنوازی نمودند و در روز معلّم این هدیهی ارزشمند را در ایمیل-ام دریافت کردم. سپاسگزار ایشان هستم که علیرغم مشغلهی فراوان، درخواستم را بیپاسخ نگذاشتند و از سرِ محبت و تشویق، وقتی تخصیص دادند و از آرشیو شخصیشان تصویری باکیفیت از این اثر را در اختیارم نهادند تا برای نخستینبار در اینترنت نشر دهم.
جالب است که در این پوستر، از تصویر هیچیک از شخصیتهای اصلی فیلم استفاده نشده است؛ ولی ترکیبِ عناصر تصویریِ انتزاعی از قلعهی فرانسویان با افسر مَرکبسوار و اعرابی و دو-دلـداده روی پارهای از زمین، به همراهِ دریا و کشتی و خطوط شبه حکاکی و گراوُری، دقیقاً حال و هوای این اثر سینمایی را منعکس میکنند.
با کلیک روی پوستر، آنرا در اندازهی اصلی دریافت کنید
پینوشت:
برای دریافت پروندهی کاملِ زندگی هنری استاد مثقالی میتوانید به وبسایت "آرته" مراجعه کنید.