امروز باران بارید ...
هر سال همین زمان ها اینجا این طور است: هوا بارانی و سرد می شود و حداقل چهار تا پنج روز کمر ِ گرما می شکند ...
صدای اش زمزمه ی محبتی با خود دارد؛ به مانندِ یک درنگ و اشکِ آسمانی است که هر از گاهی میان ِ روزمرگی ها حادث می شود تا مگر جست و جوی ِ زمان ها و خاطراتِ از دست رفته را فرایاد آورد ...
صبحگاه، پنجره را باز کردم و به کوچه ی بارانی خیره شدم ... و برای دقایقی، آسودگی ِ خیال و آرامشی بی نظیر ...
...
مرجان کشاورزی آزاد، انیمیشن ِ داستان ِ زیبا و ماندگارش "غیر از خدا هیچکس تنها نبود" را برایم فرستاده است. این داستانی است که آن را دوست می دارم و پیشتر هم در این دفتر درباره اش نوشته بودم. میتوانید آنرا از اینجا دریافت و دانلود کنید.
گفتارهایِ دیگر:
عاشق این هوا و بارونای تابستونم که با اون رعد و برقاش همه فریادشو رو سر دنیا خالی میکنه
اینجا هم از دیروز شروع شده هنوزم آثارش ادامه داره
خوشحالم که شمالی ام :)
درود