امروز یکی از دوستان، لینکِ مطلبی را برایم فرستاد که در آن "کورُش" ، سلسلهجنبانِ امپراتوری هخامنشی، یک "راهزن" نامیده شده بود و ستایشهای امروزی از او، مصداقِ تعریف از "پهلوانپنبه" و ... . بهانهی نویسندهی آن مطلب نیز ظاهراً مقابله با کاهلی و تعصبات بیراهِ فارسپرستانه و کورُش-پرستانه بود!
از دوران دبستان تا کنون، به دلیل نام تُرکی-ام، گاهی مواجه با خوی زشتِ نژادپرستانهی افرادی دون و حقیر بودهام؛ ولی این موضوع، هیچگاه باعث نشد که بخواهم ارزش تمدن پارسی را نادیده گرفته و بر بنیانگذار-اش بتازم. به عکس، در مقامِ یک ایرانی، بدین تمدن میبالم و خود را در آن سهیم و شریک میدانم.
تحقیر کردن یکسویهی "شیوه و اندیشهی کورُش" در عصر کنونی، صحیح نمینماید؛ هرچند که نفسِ تهاجم و کشورگشایی (با معیارهایِ امروزی) مذموم است، ولی اتحادِ ملل و قومیتهای مختلف در این مُلک زیر یک پرچم و نام، ظاهراً نخست توسط هخامنشیان محقق شده بود و نقوش هدیه-آورندگانی از نژادها و قومیتهای مختلف در "تخت جمشید" گواهِ این امر است.
باری، "کورُش" و پارسیان را در زمان خود، دشمنانشان نیز گرامی میداشتند. روایاتی در دست است که "اسکندر" پس از شکستدادنِ "دارا"، خاندان او را گرامی داشت و دستور به مرمّت آرامگاهِ "کورُش" داد. آنچه متعاقباً میآورم، سخنان "گزنفون" در "کورُشنامه" است؛ ستایشی از کورُش و پارسیان تا بدان، یونانیان را درسِ بزرگی و فرهنگ دهد: «شایستگی در انحصار شهروندان نیست، و شایستگان را از هر نژاد و ملّت میتوان برگزید».
داستانها و ترانههای خاور گُواه-اند که "کورش" را طبیعت، چهره-یی زیبا بخشیده، مهری سهگانه در دلش جای داده بود: "مهر به مردم" ، "مهر به دانش"، و "مهر به نامداری" (ص 21)
"جایگاهِ آزادگان" که در آن، بناهای کشوری برپای-اند، از چهار بخش بنیاد گرفته است؛ و هر بخش، ویژهی گروهیست از مردمان: یک بخش برای نوباوگان، یک بخش از بهر جوانان، بخش سوّم ویژهی مردان، و بخش چهارم از آنِ سالخوردگان. بر هر یک از این بخشها، 12 فرمانده میگمارند و 12 ، شمار ِ قبیلههای پارسیان است. (ص 22)
در دادرسیِ دبستانی، اتهامی که داوران در کیفر دادنش لحظهای درنگ نمیکنند، "ناسپاسی" است؛ که در جهانِ بزرگسالان، بسیار کینهها از آن میخیزد. چنین برهان میآورند که ناسپاس-مردان، چه بسا که خویشکاری در برابر ایزدان و خاندان و سرزمین پدری و دوستان را نیز فراموش کنند. آنان را باور این است که «بیشرمی، سرانجام به ناسپاسی خواهد گرایید»؛ از اینرو، آنان ناسپاسی را مینکوهند و ریشهی هر دونپایگی و فرومایگی میشناسند. (ص 23)
گفتهاند که پارسیان را شمار، حدود 120 هزار مرد است؛ و از این همه، هیچکس را قانون، بیکار و بیاعتبار نکرده است. (ص 26)
تا این روزگار، پارسیان هنوز شرم دارند که در گذرگاهِ همگانی، آبِ دهان بر زمین افکنند؛ یا آبِ بینی فرو ریزند. (ص 27)
"هنر"، به کمکوشی پژمُرَد و بکاهد؛ و نیز پیکرِ مرد از تن-آسانی، بیمار و ناتوان گردد و حتی نیروهای روان، شکیبایی و دلیری و خویشتنداری نیز همه به سستی گرایند و از میان رَوَند، اگر به ورزشِ هر روزه برنیَفرازیمشان. (ص 301)
اگر خواهیم که فرزندانمان نکو-مردان باشند و آراسته به نیکیها، چارهای نیست جز آنکه نیکوتر-نمونه باشیم بهرِ ایشان؛ و چون فرزندان در برابر خویش، جز نیکی نمیبینند، فرومایگی و پستی نمیشناسند و به سوی-اش گام نمینهند؛ و چون سخنِ زشت و شرمآور نمیشنوند، زشت و شرمآور نمیگویند. (ص 303)
... "کوروش" از "آراسپ" خواست که آن بانوی اسیر (پانته آ) را پاس دارد تا شوهرش بازگردد و او را بازگیرد. "آراسپ" گفت: «آیا شما خود دیدهاید آن بانو را که به پاسدارندگیاش مرا میگمارید؟
... و چنین شد که ما چهرهاش دیدیم، و گردنش، و بازوانش؛ و گویمتان "کوروش" ، من خود، و آن دیگران که وی را دیدیم، در شگفت شدیم که در پهنهی فراخ ِ آسیا، زنی نبوده است و نخواهد بود که نیم چند ِ وی زیبا باشد».
"کوروش" به پاسخ گفت: «اگر اینسان است که میگویید، بهتر تا وی را نبینم ...
من، مردان ِ گرفتار ِ مهر، بسیار دیدهام، که گریستهاند از رنج ِ مهرشان ...».
"آراسپ" پاسخ داد: «راست باشد. چنین مردان در جهان بودهاند و باشند؛ اما ناچیز مردماناند آنان و بس بیارج. ... زیباـزنان کسی را به زور به مهر خویش درنیفکنند؛ وارونهی این گروه، مردان ِ بلندپایهاند که گرچه دوستدار ِ روی خوش و اسب ِ راهوار و زر ِ بسیارند، به دور از راه ِ قانون به آنها نزدیک نشوند».
"کوروش" گفت: «مهر، اندک زمانی خواهد تا بندی ِ خویش بگیرد و او را زنجیر نهد. هر مردی تواند که دمی دست به آتش بَرَد و نسوزد. کُندهای به کوته هنگام در کنار آتش هرگز برنیفروزد. مرا رای ِ آن نیست که با آتش بازی کنم یا بنگرم بر زیبارُخی. و شما دوست ِ من، اگر اندرزم پذیرید، بار مدهید تا نگاهتان به دیر زمان بر وی فرو افتد. روغن ِ گداخته تنها آن کسان می سوزاند که از نزدیک دست بر آن نهند، اما زیبایی تواند که نگرنده را از دور به آتش کشد».
"آراسپ" گفت: «اوه، ترس ِ من مدارید "کوروش"؛ گر تا پایان ِ جهان یکسره بر وی بنگرم، هرگز کاری ناروا نکنم».
...
اما پس از چندی که آن جوان (آراسپ) نگریست هر روز، که چه شگفت زیباست آن زن، و چه دلربا و نکو خو ست، و چه نژاده است و نیکمنش، و پس از آنکه تیمار داشت وی را و پی برد که زیبا چهره آنچنان هم سرد نیست ... مهر به دلش اندرون شد و خانه گرفت. و توان گفت که هیچ شگفتی به سرنوشت ِ وی نبوده است. به هر روی چنین شد.
...
و "آراسپ" را روزها سخت آشفته بود و سیاه، زیرا که در تارهای ِ خواهندگی و دوستداری ِ آن بانو گرفتار آمده، بارها خواسته بود که راهی به بستر ِ زندانی ِ خویش بجوید. اما زن، در بر وی فرو بسته بود، وفادار به شوهرش گرچه بسیار دور از وی؛ زیرا که وی را دل به مهر ِ شوهر بود ...
... و چون "کوروش" این بشنید، لبخندی زد به آن مرد (آراسپ) که لاف زده و گفته بود هرگز در بند ِ مهر گرفتار نیاید.
[ کوروشنامه (تربیت ِ کوروش)، نوشتهی گزنفون، ترجمهی ابوالحسن تهامی، مؤسسهی انتشارات نگاه، تهران، 1388، صص 190-192 و 240-241 ]
توضیح تصویر: تابلوی نقاشی که صحنهای از داستان ِ "پانته آ" در "کوروش نامه" را نشان میدهد؛ جایی که "آراسپ" قصد کرده بود "پانته آ" را به زور تصاحب کند و "پانته آ" شکایت به "کوروش" میبرد ... "آراسپ" از کردهاش پشیمان میشود، و "کوروش" هم از بخشش ِ "پانته آ" آگاهش میکند.
اثر نقاش ِ فرانسوی ِ سبک ِ باروک : Laurent de La Hyre (b. 1606, Paris, d. 1656, Paris)
نقاش، فضای این داستان ِ شرقی و ایرانی را با لباسها و عمامههای عهد ِ صفوی ِ ایرانی مجسم ساخته است!
اطلاعات ِ کامل ِ تابلو:
کل داستان ِ "پانتهآ" بر اساس ِ "کوروش نامه" را میتوانید در اینجا بخوانید؛
گزارشی که "ژاکوب ابوت" در سال 1902 در کتاب ِ "کوروش کبیر" ِ خود داده است.