وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

هنوز هم ...

 

هنوز هم باران می بارد ... 

هنوز هم فاخته در شبِ تنهایی-ات می خواند ... 

هنوز هم صداقت چشم ها و دست ها، تسلی-ات می دهد ... 

هنوز هم جنگل باران-خورده، به انتظار سبزت سلام می کند ...

هنوز هم میان این همه غریب و غریبه، آشنای مأنوس-ات آن پروانه ی سفید است و آن سنجاقک ظریف بر لب رود ... 

رودی که پیام کوه را به دریا می برد ... 

و دریا ... 

آبی و بزرگ، چون قلب ِ عاشق.

چراغ

 

 

چراغ بیاور! 

چراغی که در نورش بتوانم به آینه خیره شوم! 

چراغی که دروغ نگوید و نور کجتاب-اش چهره ام را واژگون ننماید! 

چراغی که نورش، تاریکی این اتاق را زایل کند و مرا امید سپیدی ِ صبح ِ صادق دهد! 

چراغی که چون گفتی "عشق"، پُر نورتر شود؛ و چون گفتی "هجران"، انوارش در آغوش ات گیرد!   

چراغی که همدم قدمهایت باشد در کوچه های باران-خورده و برگ-ریز ِ پاییزی! 

چراغی که بتواند خاطرات سبز بهار را برایت زنده کند؛ و گرمایش، از زمستان ِ در پیش، نگاهت دارد! 

چراغی که از غم جانکاه ِ بودن ِ بی "او" آگاه باشد و از فروغ-اش نکاهد اگر که گفتی هنوز منتظری! 

چراغی که از تنها پنجره ی اتاقت، کوچه را روشن کند و تنها بدرقه کننده ی رفتن ِ در سکوت-ات باشد! 

چراغی که نورش، یکتا انگیزه ی برگشتن و به عقب نگاه کردن-ات باشد وقتی که اتاق را ترک می کنی و به سفر ِ واپسین می روی!  

این همه راه! این همه سال! این همه انتظار! این همه سفر! برای دوباره رسیدن به آن کوچه و آن اتاق و آن چراغ! ای عجب! 

و چه تلخ است که اگر روزی بازگشتی، بدانی نه آن کوچه، همان بوده است که می پنداشتی؛ نه آن اتاق و چراغ!