وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

باغ وحش شیشه‌ای


چند سال پیشْ میان کتاب‌های همسرم، برخوردم به ترجمه‌ی فارسیِ نمایشنامه‌ی "شب ایگوانا" اثر تنسی ویلیامز. چنان مجذوبـش شدم که فیلم معروفِ اقتباسی‌اش را هم زیرنویس فارسی زدم و در اینجا منتشر کردم.

همان موقع به یادِ "باغ وحش شیشه‌ای" هم بودم: نمایشنامه‌ی مشهور دیگری از تنسی ویلیامز که سال‌ها پیش در برنامه‌ی مسابقه‌ی هفته (با اجرای زنده‌یاد منوچهر نوذری) قطعه‌ای از فیلمِ اقتباسی‌اش را دیده بودم و صدای پُرخاطره‌ی جلال مقامی را هم که روایتگرِ داستان‌اش بود در ذهن داشتم. 

بخت در این ماهْ یار شد. سرانجام میانِ دلمشغولی‌های زندگی، فرصتی یافتم تا هم آن فیلمِ کلاسیک را با دوبله‌ی زیبای قدیمی تماشا کنم و هم ترجمه‌‌ی شیوای نمایشنامه‌اش از زنده‌یاد حمید سمندریان را در کتابخانه‌ی شهرـمان بیابم و بخوانم. 

پوستر فیلم باغ وحش شیشه ای

نمایشنامه باغ وحش شیشه ای

فیلم باغ وحش شیشه‌ای (1950) [اطلاعات در IMDb] اقتباسی وفادارانه از نمایشنامه‌ی مذکور است. داستانِ دختر 26ساله‌ و افلیجی به نام لورا که پای‌اش شَل است و این نقصِ جسمی، همیشه باعث خجالت و گوشه‌گیری‌اش بوده. طبیعتِ انزواـطلبِ این دختر، پس از ملاقات با جوانی که زمانی محبوب‌اش بوده است، دگرگون می‌شود ....


نمایی از فیلم باغ وحش شیشه ای

سخنانِ این جوان که شریف و کمال‌طلب است، بُعدی روانکاوانه به این درام می‌دهد. او موفق می‌شود دختر را متوجه فضایل و خصایل منحصربفرد و عالی‌اش کند و آفتِ "خودـکم‌بینی" را که دیرـزمانی بر جان‌اش افتاده و ریشه دوانده و از دنیای بیرونی و واقعیْ جدای‌اش کرده بود، زایل کند.

بخش‌هایی از این فیلم را در تماشا و آپارات گذاشته‌ام.



همینطور یکسری از جملات زیبا و الهام‌بخش این درام را به نقل از ترجمه‌ی فارسیِ نمایشنامه [منتشره توسط نشر قطره در سال 1391] ذیلاً می‌آورم:


«اگه مردمو خوب بشناسین، می‌بینین که اونا زیادم بد نیستن. هر کسی برای خودش مشکلاتی داره. فقط شما نیستین. بدون استثنا همه‌ی مردم با مشکلاتی روبه‌رو هستن. شما خیال می‌کنین تنها کسی هستین که مشکل دارین. فکر می‌کنین فقط خودتون از زندگی مأیوسین. ولی اگه به دورـوـبر خودتون نگاه کنین، آدمای زیادی رو می‌بینین که اونا هم از زندگی مأیوسن. مثلاً خود من در دوره‌ی دبیرستان فکر می‌کردم خیلی بیشتر از اونچه که حالا هستم، ترقی می‌کنم» (ص 86).

«می‌دونین عقده‌ی حقارت یعنی چی؟ یعنی اینکه آدم خودشو، کمتر از اونچه که هست بدونه. من این نقصو خوب می‌شناسم. خودم یه موقع به اون مبتلا بودم [...] می‌دونین من چه راهنمایی‌ای می‌تونم به شما بکنم؟ فکر کنین که شما تو یه مورد بهتر و بزرگتر از دیگرون هستین. به اطراف خودتون نگاه کنین؛ چی می‌بینین؟ یه مُشت مردم عادی: همه از مادر متولد شدن و همه باید بمیرن. کدوم از اونا حتی یک‌دهم از خوبی‌های شمارو داره؟ یا خوبی‌های من یا یه نفر دیگه‌رو؟» (ص 90-92).

«آدمای غیر عادی درسته که مثل دیگرون نیستن، ولی این تفاوت نباید باعث خجالت اونا بشه. چون دیگرون زیادم برجسته نیستن. از اینجور آدما توی دنیا صدها هزار نفر هست، ولی شما فقط یک نفرـید [...] لازمه که یه کسی روح اطمینان و اعتماد به نفسو در شما بیدار کنه و شمارو وادار کنه که به وجود خودتون افتخار کنید» (ص 97).

«"عشق" از من یه مرد حسابی ساخت. قدرت عشق چیز عجیبیه. "عشق" این قدرت رو داره که دنیارو عوض کنه» (ص 98).

«... من به کره‌ی ماه نرفتم. سفر من طولانی‌تر بود. چون "زمان" دورترین فاصله‌ی بین دو نقطه‌س [...] سعی کردم با جلو رفتن، اون چیزی رو که توی فضا گم کرده بودم پیدا کنم. مسافرت زیاد کردم. شهرها رو مثل برگ‌های خشک و از شاخه افتاده‌ی درختا که با وزش نسیم از کنار انسان سُر بخورند طی کردم. برگ‌هایی که رنگ خوبی دارن ولی از شاخه جدا شدن» (ص 105).

«هر مردی از روی غریزه، یا عاشق‌پیشه‌ است یا شکارچی یا جنگجو» (ص 41).

«قهرمانای سینما، زندگیشون پُر از ماجراست. اونا توی ماجرا غلت می‌زنن. مردمم به جای اینکه خودشون بجنبن و حرکتی بکنن، می‌رن عکس‌های متحرک تماشا می‌کنن» (ص 70).




فرشته آبی


من اگر مشغله‌ی زندگی‌ و غمِ نان نبود، بخش عمده‌ای از لحظاتم را به کتابخوانی و دیدنِ فیلم‌های کلاسیک و هنری میگذراندم.

تصاویر زیر را از فیلمی که اخیراً دیده‌ام فرشته‌ی آبی (1930) [+] جدا کرده‌ام. اثری عالی از یوزف فون اشترنبرگ بر اساس رُمانی از هاینریش مان [در ایران هم ترجمه شده توسط آقای محمود حدادی].

این فیلم، یکی از اوّلین فیلم‌های ناطق سینمای آلمان است که باعث شهرت مارلنه دیتریش (بازیگر نقش لولا ـ زن سبک‌سر خواننده‌ی کاباره) شد. بازی امیل یانینگز هم (در نقش پروفسور راث ـ معلم سختگیر دبیرستان) فوق‌العاده است و به قول ژرژ سادول "نمایشی بی‌نظیر است از تباهی انسانی شریف".

ظاهراً آقای حدادی که اصل رُمان را در سال 1373 از آلمانی به فارسی برگردانده‌اند [منتشره توسط نشر آویشن]، خودشان استادیار دانشگاه شهید بهشتی هستند. علاقه‌مند شده‌ام تا این ترجمه را هم بیابم و بخوانم.


فضای اکسپرسیونیستیِ محله‌ی کاباره‌ی "فرشته‌ی آبی"

---------------------------------------------


پروفسور "راث" ـ تحقیرـشده توسط دانش‌آموزانی که تا دیروز مورد عتاب-اش بودند

---------------------------------------------


ازدواج نامبارکی که ظرف 5سال [از 1924 تا 1929 ـ آنطور که در فیلم تأکید می‌شود]، پروفسور "راث" را تبدیل به "اونراث" [در آلمانی به معنی گَند و آشغال] می‌کند: از معلمی تا دلقکی!