وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

انتشار کتاب "حسن‌آباد جرقویه"



"حسن‌آبادِ جرقویه‌ی علیا" در 115 کیلومتری جنوب شرقی اصفهان واقع است؛ روستایی نسبتاً بزرگ که در سال 1373 شهر شد، در منطقه‌ای با قدمت تاریخی و تمدنی غنی.

در تاریخ 19 شهریور ماهِ 1387 آقای سید حسن فاطمی، در اقدامی ابتکاری وبلاگی با عنوانِ "حسن آباد جرقویه" با همت و همراهیِ اهالی "حسن‌آباد" راه‌اندازی نمودند، که گزیده‌ی مطالب و گفتارهای پژوهشی ِ آن پس از گذشتِ سه سال، در کتابی با همین عنوان جمع‌آوری و به طبع رسیده است.

این کتاب ارزشمند مشتمل بر دوازده فصل است که در آن، اسناد و تصاویری از گذشته‌ی "حسن‌آباد"، شناختِ فرهیختگان و سرشناسان حال و گذشته، مردم‌شناسی و زبان ِ کهن، و  قابلیت‌های منطقه، مورد مداقه و توجه قرار گرفته است. فصل سوّم ِ این کتاب، مختص ِ مطالعات تاریخی و پیشینه‌شناسیِ منطقه است. یکی از مقالات نگارنده نیز تحت عنوان "آتشـگاهِ دستگرد" در این فصل -صفحات 116 تا 135- بازنشر یافته است.*

نگارنده در این مقاله، ضمن معرفی ِ بنای یک "چارتاقی" که نزد اهالی، مشهور به "آتشـگاه" است، و ساختمان ِ مجاورش - موسوم به "جاپا حضرت"- ، به شرحی تطبیقی از آیینهای نوروزی ِ برگزار شده در آن با آیین‌های نوروزی ِ "مسجد آدینه"ی روستای جواهردهِ رامسـر پرداخته، و تشابهاتِ ساختاری آن را با نمونه‌هایی از بناهای "چارتاقی" ِ عهد ساسانی برشمرده، و نهایتاً مدلی از کارکرد و کاربری اولیه‌ی بنا پیشنهاد می‌نماید.



این مقاله را میتوانید از اینجا دانلود کنید.

 دانلود بصورت پی.دی.اف




* این مقاله (+ تصاویر) در تاریخ 29 آبان 1388 به مناسبت روز نکوداشتِ اصفهان، در سایت "کمیته ی بین المللی نجات دشت پاسارگاد" منتشر شده بود.  

* شـهرزاد *



در همان شش یا هفت سالگی-ام بود که برای نخستین‌بار او و خانواده‌-اش را دیدم؛ همسایه-مان بودند در محوطه‌ی ساختمان‌های پزشکان بیمارستان امام سجاد رامسر. آنزمان‌ها او را فقط همکار پدرم و یک پزشک می‌دانستم، و نه یک مؤلف و مترجم. 


به یاد می‌آورم که دختر نوجوان-اش عاشق گرفتن ِ پروانه‌ها و خشک کردن ِ آنها بود؛ یک تور ِ مخصوص داشت برای گرفتن ِ پروانه‌ها و چندین آلبوم از پروانه‌های خشک‌شده! دختر از من بزرگتر بود و گاهی هم من برایش پروانه می‌گرفتم ...


زیاد از دوستی ِ خانواده‌های‌مان نگذشته بود که درگذشت؛ و پس از آن، خانواده-اش هم از رامسـر رفتند ...

چند سال پس از درگذشت-اش، پدرم کتابی از او را به من هدیه داد ...




سخن-ام درباره‌ی دکتر "لطفعلی بریمانی" است؛ مترجم و مؤلف ِ کتاب ِ «هزار و یک روز؛ داستانهای شیرین ِ مشرق‌زمین».



کتاب ِ او از کتاب‌های برگزیده‌ی دوران ِ کودکی-ام است. خودِ او در مقدمه‌ی این کتاب، درباره‌ی آن و تفاوت-اش با کتاب ِ مشهورِ «هزار و یک شب» چنین گفته است:

«... این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های برگزیده و بسیار شیرین و دلپذیر و سرگذشت‌های شورانگیز و زیبای سرزمین‌های ایران ِ عزیز و چین و ترک و تاتار و هند و عرب است که به زبان ساده نوشته شده [...] داستان‌های بسیاری مانند "هزار و یک شب" و دیگر افسانه‌ها در زبان فارسی داریم، ولی به نظر من داستان‌های "هزار و یک روز" در نوع خود بی‌نظیرند و میان این کتاب و مثلاً "هزار و یک شب" تفاوت‌هایی وجود دارد: بیشتر داستان‌های هزار و یکشب، فانتزی و خیالی می‌باشند. سرآغاز هر شبِ داستان‌های هزار و یکشب، تکراری و کسل‌کننده است و ...».



بعدها، و آری بعدها، کتاب ِ «هزار و یک شب» را هم خواندم؛ ولی هرگز برایم جای کتاب ِ "هزار و یک روزِ" زنده‌یاد دکتر "لطفعلی بریمانی" را نگرفت ...




امشب که داشتم سوئیتِ "شهرزاد" از "امین الله حسین" را گوش می‌دادم، به ناگاه خاطره‌ی داستان‌های آن کتاب ِ محبوب ِ عهدِ کودکی در ذهن-ام بیدار شد ...

و هم یاد و خاطره‌ای از گذشته ... دختری که همبازی-ام بود در آن عهد؛ و من که برای حفظِ دوستی-اش به دنبال ِ پروانه‌ها می‌دویدم ....



بخشی از سوئیتِ حماسی و زیبای "شهرزاد" را در اینترنت آپلود کرده‌ام که می‌توانید آنرا از اینجا دریافت کنید.