وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

کتاب‌های کودکی [3 ــ دامبو، فیل پرنده]


ناپلئون هیل: «ناراحتی جسمانی و شرایط خاص یک فرد، می‌تواند یک دارایی بزرگ برایش باشد و فواید و امتیازی به همان اندازه برایش به همراه آورد!»

در ادامه‌ی یادکرد از کتاب‌ها و نوارکاست‌های کمیاب کودکی‌ و تبدیل‌کردن آن‌ها به محتوای دیجیتال‌، به سراغ داستان «دامبو، فیل پرنده» رفتم؛ اثری از یک زوج داستان‌پرداز آمریکایی به نام هلن آبرسون‌مایر و هارولد پِـرل در اواخر دهه‌ی 1930 میلادی، که بعداً امتیاز داستان‌شان توسط شرکت والت دیزنی خریداری شد و یک انیمیشن سینمایی مشهور از روی آن ساخته شد.

"دامبو"، بچه‌فیلی در یک سیرکِ سیّار بود که بخاطر گوش‌های بلندش مدام مسخره می‌شد و جدّی گرفته نمی‌شد. تنها دوست-اش موشی به نام "تیموتی" بود ... ولی سرانجام به کمک تیموتی، آن نقطه ضعف ظاهری (گوش‌های بلند)، تبدیل به نقطه‌ قوّتِ دامبو شده و ستاره‌ی سیرک می‌شود! 

کتاب داستان دوزبانه‌ی «دامبو» ، با همان روایت و تصویرسازی‌های آشنای کارتون-اش از والت دیسنی  را در دهه‌ی 1360 خورشیدی، انتشارات "بی‌تا" به همراه یک نوارکاست با صدای گویندگانِ مطرح آن‌زمانِ سینما و رادیو و تلویزیون مانند فریبا شاهین‌مقدم، ناصر طهماسب، احمد هاشمی و ... منتشر کرده بود (نوارقصّه‌ی شماره‌ی 30 از مجموعه‌ی قصّه‌گو).



 من کتاب-اش را اسکن کرده‌ام [نوارکاست-اش را متأسفانه ندارم] و اکنون آن را، هم بصورت پی.دی.اف و هم در قالب یک کتاب صوتی با قصّه‌خوانیِ همسرم، تقدیم می‌دارم. شاید پی.دی.اف این نسخه‌ی خاص از "دامبو" را، پیش‌تر هم در اینترنت گذاشته باشند؛ ولی من جایی برای دانلودِ رایگان نیافتم-اش!

[دانلود PDF کتاب دامبو از انتشارات بی‌تا]

[قصّه‌ی صوتی-تصویری دامبو در آپارات]





طنز اجتماعی در داستان پینوکیو


آبان رسید .... 

امروز، داشتم از لابلای مجله‌های «کیهان بچّه‌ها»ی عهد کودکی-ام (شماره‌ 66 آذر ماهِ 1359)، داستانِ مصوّر «پینوکیو» نوشته‌ی "کارلو کولودی" با ترجمه‌ی "الهه حججی" را برای دخترم می‌خواندم. این، قرارمان هست که هر جمعه از داستان‌های کتاب‌ها و مجلات عهد کودکی-ام برایش بخوانم.

ولی امروز، یکه خوردم و شگفت‌زده شدم از طنز اجتماعی و حس سورئالِ عمیق و سنگینی که در این داستان مصوّر بود. مثلاً یک بخش-اش، که البته ناخودآگاه لبخند بر لبم آورد، چنین است: "پینوکیو" را "روباه" و "گربه" گول می‌زنند و با خود به شهر "ابله‌های سِمِج" می‌برند تا در آنجا پول-اش را بدزدند. در این شهر، آدم‌های ساده‌دل، در فقر زندگی می‌کنند؛ و آدم‌های زرنگ و حقّه‌باز، ثروتمند هستند و با کالسکه به این طرف و آن طرف می‌روند!

وقتی پول‌های "پینوکیو" دزدیده می‌شود [با این وعده که بیا پول‌هایت را در مزرعه‌ی عجایب بگذار و چندبرابرش کن!]، با خاطرجمعی به دادگاه می‌رود و تَظلّم‌ و دادخواهی می‌کند. قاضی هم، که یک میمونِ پیرِ محترم است، به حرف‌هایش گوش می‌دهد؛ و حتی غمگین می‌شود و با او همدردی می‌کند و قول می‌دهد که "پینوکیو" را به حق-اش برساند. ولی ناگهان دو پاسبان (با قیافه‌ی سگ بولداگ) صدا می‌کند و می‌گوید: «پولِ این بدبختِ بیچاره را دزدیده‌اند؛ او را بگیرید و به زندان ببرید!»

"پینوکیو" که در شوکِ دستگیری و حبس-اش هست، در زندان با خود می‌اندیشد: «اینجا دیگر چه شهری است؟ آدم‌های بیگناه را زندانی می‌کنند و دزدها را آزاد می‌گذارند!»

بعد از چند روز، زندانبان وارد سلّولِ "پینوکیو" می‌شود و خبر می‌دهد که پادشاهِ آن دیار تصمیم گرفته به میمنتِ پیروزی-اش شماری از زندانیان را عفو دهد و آزاد کند. "پینوکیو" شادمان می‌شود، ولی سریع در ذوق-اش می‌خورد؛ چون زندانبان به او می‌گوید که فقط آدم‌های بد شامل این عفو می‌شوند و "پینوکیو" جزء این دست آدم‌ها نیست!

"پینوکیو" که از حبس، به تنگ آمده است، به زندانبان اصرار می‌کند که والله من آدم بسیار بدی هستم! و حاضرم سرِ این قسم بخورم و اعتراف کنم! 

با این اعتراف، زندانبان درِ زندان را بر او می‌گشاید و حین بدرقه‌اش می‌گوید که: «اگر اینطور است، تو هزار دلیل برای آزاد شدن از زندان داری. به سلامت!»

------------------