وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

وقتی بدی را در مردم جستجو میکنی، حتماً پیدا میکنی!


وقتی چیزهای بد را در آدم‌ها جستجو میکنی، حتماً پیداشون میکنی!

بهتره دنبال خوبی‌های مردم بگردی! 

داشتم فیلم پولیانا (1960) [+] ساخته‌ی کلاسیک شرکت "والت دیزنی" را تماشا میکردم، که جمله‌ی زیبای بالا را شنیدم. 

این جمله رو یه دختر دوازده‌ساله (پولیانا) به کشیش شهرِ کوچک‌شون میگه؛ و کشیش، درسی را از او می‌آموزد که پیش از آن نمیدانسته! 
کل این شهر کوچکْ تحت سلطه‌ی زنی ثروتمند به نام «پولی هرینگتون» است، که در جوانی از وصالِ مردِ محبوبش جا مانده است و بعد از آن و به مرورْ یک روحیه‌ی دُگم و سخت مذهبی پیدا کرده! 

چند بخش از فیلم را جدا کرده‌ام و باهم در اینجا به اشتراک گذاشته‌ام: 

در بخش اوّل، همین خانم داره به کشیش دستور میده که در نطق هفتگی‌ش برای ترساندن مردم از گناه و وسوسه‌ی شیطان، تا میتونه پیاز داغ جهنم رو زیاد کنه! در ادامه، اون بخشی را گذاشته‌ام که «پولیانا» به کشیش میگه کلی متن شاد مذهبی وجود داره و اساساً خدا برای مردم، «شادی» میخواد نه سختی! و اینکه اگه چیزای بدـو تو آدما جستجو کنی، حتماً پیدا میکنی؛ پس خوبه که بگردی دنبال خوبی‌های مردم! در انتها هم، قسمت مربوط به تحوّلِ کشیش و عذرخواهی‌ش از مردم شهر برای حرّافی‌های بیهوده‌ی چهارساله‌اش را گذاشته‌ام.




پی‌نوشت:

1- این فیلم، از روی داستانی به همین نام از نویسنده‌ی آمریکایی «النور اچ. پورتر» [+] ساخته شده است. این داستان، در سال‌های دهه‌ی 1340 شمسی توسط شیده جلایی‌فر به فارسی نیز برگردانده شده و انتشارات فروغی آنرا در سری "داستان‌های زرین"-اش چاپ کرده بود.


روی جلد و صفحاتی از ترجمه‌ی فارسی کتاب پولیانا


2- یادمـه در نوجوانی، کتابی هم از نویسنده‌ی اسپانیایی «آنا ماریا ماتوته» [+ با ترجمه‌ی شیوای محمد قاضی خوانده بودم با عنوان «پولینا، چشم و چراغ کوهپایه» [عنوان اصلی: پائولینا، دنیا و ستارگان]؛ که شخصیت دختر قهرمانِ داستان-اش "پولینا" شباهت‌های زیادی به همین "پولیانا" داشت!



کتاب‌های کودکی [2 ــ حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق]


« در حیاط جلویی مدرسه‌ی "عدل آفاق" آنچه هست، درس است و تعلیم و اخلاق. آنچه هست، مهربانی‌ست و لطف و دوستی. آنچه هست، احترام است.لحن صحبت‌ها، پدرانه است؛ زیرا که حیاط جلویی، حیاط اصلی‌ست و حیاط اصلی مقابل چشم همه است.

امّا ... مدرسه‌ی عدل آفاق، که خیلی هم دوستش داریم، یک حیاط پشتی هم دارد، که در آن از آنچه در حیاط جلویی میگذرد، نشانی نیست. در حیاط پشتی مدرسه‌ی عدل آفاق، آنچه نیست، درس و تعلیم و اخلاق است. آنچه نیست، مهربانی‌ست و لطف و دوستی. آنچه نیست، لحن پدرانه است. امّا آنچه هست، بی‌عدالتی‌ست و خشونت و تبعیض. آنچه هست، اطاعت است؛ امّا نه اطاعت فرزندانه، بلکه اطاعت بر اثر زور.

می‌دانید چرا؟ حیاط پشتی مدرسه‌ی عدل آفاق، حیاط اصلی نیست. حیاط پشتی‌ست؛ و حیاط پشتی، مقابل چشم‌ها نیست. حیاط پشتی مدرسه‌ی عدل آفاق، از چشم‌ها پنهان است».


بعضی کتاب‌ها که در دوران نوجوانی-ام خوانده بودم، فضایی مرموز و سِحرانگیز را برایم تداعی میکرد. یکی از آن‌ها، کتاب «حیاط پشتی مدرسه‌ی عدل آفاق» بود از فریدون دوستدار و با تصویرگریِ استاد نیکزاد نجومی (+).

فضای "مدرسه" در این کتاب، برای ما در آن ایام، آشنا بود: نیمکت‌هایی که دوـنفره یا سه‌ـنفره پشت‌شان می‌نشستیم، شلوغیِ کلاس قبل از آمدنِ معلم و وظیفه‌ی دشوار مبصر در یادداشت اسامی بی‌انضباط‌ها، ترس از چوب و تأدیبِ ناظم و فراخوانده شدن به دفتر مدرسه، دعوای غول‌های بی‌شاخ و دم مدرسه در حیاط که تن‌شان بعضی وقت‌ها به بچه‌های ریزه‌ی کلاس‌های پایین‌تر هم می‌خورد، عزیزـدُردانه بودنِ بعضی بچه‌ها پیش اولیای مدرسه، روزنامه دیواری مدرسه و لذتِ نوشتن برایش و تنظیم مطالب-اش، ساختمان‌ بزرگ و کشیده‌ی مدرسه که با دیوارهای زمخت سیمانی و محوطه‌ی زمین‌‌های بازی-اش، اغلب بی‌روح و تهدیدکننده می‌نمود و ... . 

تصویرسازی‌های مدادیِ نیکزاد نجومی، فضای مدرسه‌ی "عدل آفاق" را برایم وهم‌انگیز می‌نمود: ــ جثه‌ی بزرگ آقای پازوکی (ناظم مدرسه)  با غضب و کراواتی که نشان‌دهنده‌ی وقوع داستان در قبل از انقلاب بود! ــ سرِ بزرگ پیرمرد کتابدار با آن نگاهِ از پشتِ عینک! ــ تصوّر کردنِ کاوه، ناظم مدرسه را در هیبتِ سواری نقابدار با شنل و کلاه‌خود و زره (مشابه جامه‌ی شمر در تعزیه) با پسرکِ دست‌بسته‌ای که جلوی اسب-اش روی زمین افتاده بود؛ و همکلاسی‌های صمیمی-اش (ناصر و احمد و محمود) با کُت‌های بلندِ بی‌آسـتین!  خیالپردازیِ کاوه در بستر-اش برای مقابله با ظلمِ ناظم؛ با شمشیر یا قلم؟! 


کتاب "حیاط پشتی مدرسه‌ی عدل آفاق" نخستین‌بار توسط  کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 1356 منتشر شده بود. نسخه‌ی من، متعلق به چاپ دوّم-اش در سال 1360 است. آن را اسکن کرده‌ام و بصورت PDF (برای دانلود) در گوگل‌درایو و دراپ‌باکس قرار داده‌ام. سایت ایرانک (ایران کودکی) هم نمونه‌هایی از تصویرسازی‌های نیکزاد نجومی در این کتاب و حوزه‌ی ادبیات کودک را در اینجا قرار داده است.

از روی این اثر، فیلم سینمایی خوبی هم با عنوان "مدرسه‌ای که می‌رفتیم" توسط داریوش مهرجویی در سال 1359 ساخته شده است که سکانس آغازین-اش را در آپارات گذاشته‌ام.