این روزها که سرمای پاییزی شدت یافته و کورسوی ِ "یلدا" در دوردست نمایان است،
از سردی ِ هوا ست یا از تنهایی یا از هر دو، که در پایان ِ روز خستگی بر تنم می نشیند و رضایت از تلاش ِ روزانه ام ندارم!
این اندیشه آزارم می دهد که ناتوانم در برآوردن ِ آرزوهایم!
فکر ِ بهبود ِ خود ای دل ز دری دیگر کن/
درد ِ عاشق نشود به به مداوای ِ حکیم
کتابی یا نامه ای که آرامم سازد! شاید نوشته هایِ آن "معمار" در نامه ی "راز ِجاودانگی"اش*:
«وقتی انسانی را می بینی که خنده ی خاصی بر لب دارد، و می دانی که او خودش است و کاملاً با خود راحت است، در همان لحظه او آزاد است ...می خواهی چنین باشی؟
نه چیزی داشته باشی که حفظش کنی، نه چیزی که از دست بدهی. نه مال و منالی، نه تعلقی به مال و نه دلواپسی ای برای حفظ ِ آن.
در این حالت هیچ ترس پنهانی و هیچ فشار ِ نهانی در کار نیست. از حرفهایی که مردم درباره ی کارت می زنند کمترین نگرانی ای نداری، و خصوصاً درباره ی آنچه خودت هستی هیچ دلواپسی ای نداری. نه کمترین ترسی از استهزای مردم داری و نه هیچ ترسی از ذلت ِ ورشکستگی و از دست دادن ِ یار و یاور ... نه قیدی و نه تمنایی!
این هنگام است که از همه ی اوقات درست تر و بانشاط تری!
پر شورتر و شادتر و خاطر جمع تری و به یک معنی "زنده" هستی!
البته انسانی که "زنده" است همیشه "شادمان" به معنی ِ "مسرور" نیست؛ تأثرات و ناکامی های زندگی، خوشی ها را تعدیل می کنند. "زنده بودن" در این معنا، سرکوب و قربانی کردن بعضی از نیروهای ِ درون، یا تمایلی به تسلیم در برابر برخی دیگر نیست؛ بلکه شیوه ای از "بودن" است که در آن انسان در تعادل با نیروهای ِ درون ِ خود به سر می برد.
او یکتا و بی نظیر است؛ او هم با خود و هم با محیط اش در صلح به سر می برد! »
* جویندگان، نگاه کنند به: "معماری و راز جاودانگی، راه بی زمان ساختن"- نوشته ی "کریستوفر الکساندر"- ترجمه ی "مهرداد قیومی بیدهندی"- دانشگاه شهید بهشتی، 1381- صص 40-43 و صص 89-103.
________________________________