ناامیدان از تبعید میترسند؛ در شب ِ جنگ، از شکست میهراسند؛ و اگر بر کشتی باشند، از توفان و کشتی شکستگی میهراسند؛ و از این هراس، نه توان ِ خور دارند و نه یارای ِ نوش.
حال آنکه تبعیدیان، و شکستخوردگان ِ به جنگ، و بردهشدگان به آسانی خوردن و نوشیدن و خسبیدن توانند، بهتر از آنان که هنوز به آزمون جنگ و شکست نرفتهاند.
به آن هراسزده بیچارگان بیاندیشید که از ترس ِ دستگیری و مرگ، به زودهنگام کالبد تهی کرده مردهاند؛ از بلند خرسنگها خویشتن به پایین فکندهاند؛ آویختهاند خود را؛ یا دشنهیی بر گلو فرو بردهاند...
کوروش نامه (تربیت کوروش)- گزنفون- ترجمهی ابولحسن تهامی- مؤسسه انتشارات نگاه- تهران 1388- ص 117
توضیح تصویر: شکار کوروش ِ جوان در پردیسهای شاهی؛
از کتاب ِ
Cyrus The Great, by Jacob Abbott,
Newyork and London, Harper & Brothers Publishers, 1902
جالب بود، مرسی.
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
می ترسی به تو بگویم تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیشتر از زندگی
و از عشق بیشتر از هر دو می ترسی
به تاریکی نگاه می کنی
از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود از یاد می بری
سلام
اگه اشتباه نکنم و ذهن خطا جستجو نکرده باشه تو کتاب دائو ده جینگ هم شبیه به این نوشته رو داریم. البته از نظر تاریخی موازی هم هستند. اما چین و ایران؟؟؟؟!!!!!!!!
سلام.
سپاس از بازدیدتان.
شادمانم می کنید که قطعه ی مشابه با این را از کتاب "دائو ده جینگ" بیاورید!
دائو ده جینگ
شایستگان در حالت عادی از مرگ نمی ترسند،
چه گونه می توانی آن ها را به مرگ بترسانی؟
حتا موقعی که ترس طبیعی مرگ در آن هاست
از ما چه کسی جرآت می کند کسی را که از مرگ نمی ترسد بگیرد و بکشد؟
موقعی که مردم در حالت عادی و شایسته اند و از مرگ می ترسند
همیشه یک دژخیم هست.
گرفتن جای آن دژخیم
گرفتن جای آن نجار بزرگ است.
آن هایی که چون آن نجار بزرگ را می برند
کم پیش می آید که دستشان را نبرند.
نمی دونم یعنی شک کردم این شعر یا نوشته چقدر می تونه شبیه اون متن باشه
بین علما هم اختلاف افتاد
دوستان من هر کدوم نظری داشتند
گرافیست: موافق
جامعه شناس : موافق
فیزیکدان: موافق
نمایش نامه نویس: ممتنع
باستان شناس: 98% مخالف
معمار: ممتنع
ادیب (منظور کسی است که ادبیات خواننده) : 30% موافق
مهندس هوافضا: بی نظر
فیلم ساز: موافق
به نظر شما چی؟
سلام و سپاس .
نظر مرا بخواهید، شباهتی با مضمون ِ پُست ِ من نداشت!
اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)