... و از "هشام بن محمد کلبی" روایت کرده اند که "خسروپرویز" چندان مال فراهم آورد که هیچیک از شاهان نداشته بود و سپاهِ وی تا قسطنطنیه و افریقیه رسید. وی زمستان به مداین بود و تابستان را مابین مداین و همدان به سر می کرد.
گویند
وی را دوازده هزار زن و کنیز بود، و هزار فیل یکی کم، و پنجاه هزار مرکوب
داشت از اسب و یابو و استر، و ... . دیگری گوید که در مقر وی سه هزار زن
بود که با آنها میخفت و برای خدمت و نغمه گری و کارهای دیگر هزارها کنیز
داشت، و سه هزار مرد به خدمت وی در بود، و هشت هزار و پانصد اسب برای
سواری داشت، و هفتصد و شصت فیل، و دوازده هزار استر بنه ی او را می برد. و
بفرمود تا آتشکده ها بسازند و دوازده هزار هیربد به خدمتِ آن گماشت ... .
___________
گویند وقتی "شیرویه" (پسر ِ پرویز) به پادشاهی رسید ... بگفت تا "خسرو" را از پایتخت ببرند و در خانه ی مردی به نام "مارسفند" جای دهند. و او را بر تابوتی نشاندند و سر و صورت بپوشانیدند و سوی آن خانه بردند و گروهی از سپاه با وی بود. و در راه بر کفشگری گذشتند که بر دکان کنار راه نشسته بود و چون سواران را بدید که مردی روی بسته همراه دارند بدانست که روی بسته "خسرو" است و قالبی سوی ِ او انداخت و یکی از آن کسان که همراه "خسرو" بود شمشیر کشید و گردن کفشگر را بزد و به یاران ِ خویش پیوست.
بخشی از دیوار نگاره های ساسانی، در محلی موسوم به "دختر نوشیروان" ، در دره ی رود ِ "خُلم" در شمالِ "بامیان"، افغانستان
مأخذِ نگاره: Encyclopædia Iranica
سلام،
نه
یاغش، توی ِ همدان کنار کتیبه های "گنج نامه"، نمی خواستم و نمی تونستم
زانو بزنم، تنها کاری که از دستها و جسم ناچیزم برمی اومد بر سر کوفتن و
ضجه زدن بود، ما، دهقان زاده های خوش قلبِ آریایی، قربانی صداقت و مردانگی
ِ باستانی ِ خودمونیم. اگه هزار بار دیگه، هزاران عرب پلشتِ دیگه هوس
شهوترانی ِ وقیحانه ی "قادسیه" به سرشون بزنه، اگه هزار بار دیگه هزاران
تاتار ِ انسان نمای ِ دیگه هوس زیر و رو کردن ِ نیشابور رو بکنن باز هم
لبخند می زنیم و درهای سرزمین ِ مقدس ِ "زرتشت" و قلمرو ِ آسمانی ِ
"کورُش" رو با لبخند براشون باز می کنیم تا بلکه یه کیسه جو، و یا در
صورتِ لطف ِ مزیدِ جانوران ِ متجاوز فوقش یه کیسه گندم از خراج ِ زمین های
بر باد رفته و فراموش شده ی اجدادیمون کمتر بشه ...
گردن به تیغ و کمر به بندگی می سپریم و سرور منشانه نه گردنی رو با تیغ نوازش میدیم و نه از دشمن پلشت و آدم نمای خودمون بنده می گیریم، مبادا تخم و ترکه ی قلع و قمع شده ی آبا و اجدادیمون از اینهم که هست بیشتر تحقیر بشه ...
تازه بین همین آدمهای ِ دور و برمون هم کلی پلشتی ِ زیرشکمی و شکمی ِ عربی و تاتاری و بربری و صفوی و قاجار و ... بیماری و ذلت و درنده خویی و بدوی اندیشی هست که نه دوست پیداست و نه دشمن ... مگه ذاتِ مقدس ِ "اهورامزدا" یه کم، فقط یه کم مارو موردِ آمرزش قرار بده، گناهانِ شرم آور ِ اجدادمون رو با طبع بلند و یکتاش نادیده بگیره و ... .
... یه جنون ِ همگانی، یه خشم ِ ریشه دار ِ باستانی، یه کینه ی دهقانی، همه ی هستیشو، همه ی عظمتشو قربانی ِ خیال ِ باطل ِ آشکار شدن ِ رویایی ِ "سوشیانس" کرد و ...
هنوز هم که هنوزه یاخته های ِ "زرتشت" سوار بر جریان ِ لطیفِ آبهای ِ پاکِ سرزمین ِ ماست و یه روز .. یه "گردآفرید" .. یه "فروغ" .. یه "پروین" .. یه "رودابه" .. یه "شیرین"، تخمه ی پاک و آسمانی ِ "زرتشت" رو لابلای اندام مقدسش پرورش میده ... .
تمام ِ مفاهیم ِ زیبای ِ انسانی، توی ِ خون و فرهنگِ ما هست، قبل از اینکه همه ی مدعیان و پرچمدارانِ مسلک های عجیب و غریبِ امروزی و دیروزی به ذهن ِ متجاوز و درنده و سودجو و مکار و جانی شون خطور کنه که بعله! امکان داره فلان آبادی هم باشه که بشه روش اسم شهر گذاشت! به امیدِ روزهای ِ بهتر!
(بابک ب.) نوروز سرد و فراموش شده ی 1381
تاریخ طبری یکی از غلوآمیز ترین و دروغی ترین تاریخ هاست
که البته ضد ایرانی بودن هم به آن اضافه می شود.
آرزوی خورشید کافی برایت میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بی توجه به اینکه روز چقدر تیره است...
آرزوی باران کافی برایت میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد...
آرزوی شادی کافی برایت میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد...
آرزوی رنج کافی برایت میکنم که کوچکترین خوشیهایت به بزرگترین ها تبدیل شود...
آرزوی بدست آوردن کافی برایت میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی...
آرزوی از دست دادن کافی برایت میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی...
آرزوی سلامهای کافی برایت میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحت تری داشته باشی....