آن روز که خواهد آمد، "شاهنامه"خوان خواهی بود:
همانا که گُل را بها خواستی / بدان رنگِ رخ را بیاراستی
همی رنگِ شرم آید از گردنت / همی مشک بوید ز پیراهنت
نگارا ! بهارا ! کجا رفته ای / که آرایش ِ باغ بنهفته ای؟
آن روز که خواهد آمد، باران که ببارد، کوهِ سبز ِ شسته از باران را آنسوی ِ پنجره خواهی دید و آواز ِ مبهم ِ پرندگان را در لطافتِ هوایِ پاییزی ِ صبح ِ ماهِ "مهر" خواهی شنید ...
آن روز که خواهد آمد، می دانی که زندگی رسم ِ خوشایندی ست و مردمان خوب اند، و اگر "بدی" هست، "زیبایی" و "راستی" و "حقیقت" هم هست!
آن روز که سرانجام خواهد آمد، آن روز که سرانجام به پایانِ این راهِ بلند می رسی، می توانی خوش بخوانی از "صائب" که:
به سر آمد شبِ غربت، غم دل کرد سفر / بعد از این فصل شکر خنده ی صبح ِ وطن است