زمین، سست است؛ و هوا، بویِ بهار می دهد.
می توان به سادگی ِ چشمه ای دل باخت،
و به همین سادگی زندگی کرد.
فقط آن نور ...
آن نور که در پس ِ شُعلایِ باغ است ...
«زمان خواهم از کردگار زمان که چندى بماند دلم شادمان
که این داستانها و چندین سخن گذشته برو سال و گشته کهن بپیوندم و باغ بى خو کنم ... »
نگاره ی "باغ ایرانی" در سه پرده اشعار اواخر سده ی هشتم هجری
- منتشره در مجله ی "پرسیـکا"، شماره 5، 1970-71