برف، از روز ِ دوازدهم بهمن آغاز شد؛ و در بدو ِ امر، همه را خوشحال کرد که پس از شش سال سپیدی-اش را میدیدند. ولی این نعمت، زیاده از حد نازل شد؛ بیشتر از یک متر و بیست سانت برف بارید و هیچکس آماده-ی آن نبود ...
در ایّامی که به-ناچار در خانه حبس شده بودیم؛ بی برق و آب و تلفن؛ کتابِ "دوبلینی ها"ی "جیمز جویس" را، که همیشه در خواندنش قصور میکردم، به دست گرفتم و در پرتو ِ نور ِ لرزان ِ شمع-ها آنرا تماماً خواندم؛ و حیرت کردم از جملاتِ پایانی-اش:
«روزنامه ها راست میگفتند: در سراسر ِ ایرلند برف آمده بود. برف بر تمام نقاط ِ جلگه-ی مرکزی، و بر تپه-هایِ بی-درخت، و آنسوتر، بر امواج ِ تیره و خروشان ِ رودخانه-ی "شانون" فرود میآمد. بر هر نقطه-ی صحن ِ آن کلیسایِ خلوت که "مایکل فوری" در آن دفن بود نیز می-نشست؛ و بر چلیپاهایِ معوج و سنگهایِ گور؛ و بر سر ِ تیرهایِ دروازه-ی کوچک، روبرویِ تیغهایِ بی-بر. به شنیدن ِ صدایِ برف که با رقّت از میان ِ آسمان فرود میآمد و مانندِ هبوطِ آخرین، آرام بر سر ِ زندگان و مُردگان می-نشست، روح ِ من نیز از حال رفت.» (جویس، جیمز. دوبلینی-ها، ترجمه پرویز داریوش، انتشارات اساطیر، تهران، 1371)
حالا چند هفته از اون برف و بوران میگذره
من گرچه دربندِ برف آنچنانی شما و شمال نبودم ، اما بارها در بندِ شرایط اضطرار بودم و میدونم چه لذتی داشته خوندن در اجبار و اجبار در خواندن .
و چی بهتر از دوبلینی های جویس عزیز .