در تقدیر گرایی ِ متأثر از باورهای ِ زروانی در آغاز پادشاهی شاپور دوم ساسانی (۳۰۹-۳۷۹ میلادی)، تقدیر هر انسان توسط "سپهر" و دوازده بُرج یا صُوَر فلکی ِ منطقه ی البروج و هفت "اباختر" یا سیاره ی ساکن در آن هدایت و تنظیم می شود.
در باورهای ِ زُروانی، آن دوازده بُرج را به منزله ی دوازده سپهبد از جانب ِ "هرمزد" (آفریدگار نیکی و روشنی)، و آن هفت سیاره را به منزله ی هفت سپهبد از جانب "اهریمن" (آفریدگار تباهی و سیاهی) خوانده اند.
در این باور، عملکرد منظم ِ عالم از وظایف ِ منطقه ی "البروج" است، همانطور که رفتار ِ اخلاقی و منظم ِ انسان توسط ِ "وهومن" یا "بهمن" (اندیشه ی نیک) که در نهاد ِ او مقرّر شده، رهبری می شود. از سوی دیگر، "سیارات" که توسط "اهریمن" آفریده شده اند، به مانند ِ "اکومن" (اندیشه ی پلید) در انسان است. یعنی همانگونه که "اکومن" در صدد است میان ِ اراده و عقل ِ آدمی فاصله اندازد، به همان اندازه "سیارات" در صددند تا آشفتگی را در فلک آسمانی یا روح ِ جهان پدید آورند. هفت "اباختر" راه را بر هدایای ِ منطقه ی "البروج" می بندند و آنها را به سوی مردم و اهدافی منحرف می کنند که هرگز برای آنها در نظر گرفته نشده اند.
این باور، همان است که به صورتی دگرگون شده زیر ِ عنوانِ "تقدیر" در ایران ِ عهد ِ اسلامی نیز به حیات ِ خود ادامه می دهد. شاید این باور زُروانی، ملهم از دانش ِ ستاره شناسی ِ "بابــِلیان" و تأثیرات ِ گوناگونی باشد که به سیارات نسبت می دادند، مثل اینکه برخی سیارات مانند ِ "کیوان" و "بهرام" را بدیُمن می شمردند و ... .
به باور ِ زُروانی، انسان هر چقدر هم که تلاش و کوشش کند، باز آن نیکی هایی را که برایش مقدّر نشده است نمی تواند به دست آورد، ولی آنچه مقدّر است، با کوشش زودتر به آن می رسد. یعنی بدبختی و فلاکتی که در اثر شرارت ِ هفت سیاره در زندگی ِ هر انسان ممکن است حادث شود، نیروی ِ محرک او برای کوشش و تلاش ِ بیشتر در زندگی خواهد بود.
به گواهی ِ دستنوشته های پهلوی، "آذرپاد مهراسپندان" روحانی ِ بزرگ (موبدان ِ موبد) عهد ِ شاپور دوم در برابر این باور به جبریت ِ زُروانی که دستاویزی برای شانه خالی کردن ِ مردمان از زیر بار ِ "گزینش" و "اختیار" بود ایستاد و حقانیت ِ خود را با آزمون ِ "آهن ِ گداخته" اثبات نمود:
[ آزمایش ِ فلزّ گداخته این است که در روی سینه بجای آورند. دل باید چنان پاک و بی آلایش باشد که اگر آهن ِ گداخته بر روی ِ آن ریخته شود نسوزد. آذرپاد مهراسپندان در دستوری ِ خود چنان زیست هنگامی که آهن ِ گداخته بر روی سینه ی پاکش ریختند، بدو خوشی بخشید ...].
او به عنوان ِ یک "بــِهدین"، "تقدیر" را انکار نکرد، بلکه آنرا تا حدی که بتواند بر آن مسلط شود، محدود ساخت. "تقدیر" (از دید ِ او) نمی تواند بر سرنوشت ِ نهایی ِ انسان تأثیر گذارد و قادر نیست او را از رسیدن به رستگاری بازدارد. "تقدیر" برای خلق و خوی ِ انسانی بیشتر جنبه ی یک آزمایش را داراست و نگرش صحیح به آن، یک اصل پذیرفته شده ی فلسفی است.
"آذرپاد" پسر ِ "مهراسپندان" برای پذیرش مصائب و دشواری ها، و بردباری در برابر شداید، شش دلیل ارائه می دهد:
[ هیچ بدبختی نیست که بر من پسر ِ مهراسپندان روی داده باشد، که از آن، شش آسایش نگرفته باشم:
نخست آنکه چون (وقتی که) بدبختی بر من روی داد، من از اینکه بدتر نبود سپاسگزار گشتم.
دو، زمانی که بخت برگشتگی نه بر روان ِ من که بر تن ِ من روی داد، نیز سپاسگزار شدم، زیرا اندیشیدم که بهتر که بر تنم روی داد تا بر روانم.
سه، سپاس گزاردم از آنکه از آن همه بدبختی که سزاوار من است، یکی (حداقل) گذشته است.
چهار، سپاس گزاردم که آن اندازه خوب و نیک بودم که اهریمن و دیوان به دشمنی با خوبی ام، پتیارگی و بدبختی را بر تنم فرو فرستادند.
پنج، سپاسگزار بودم، زیرا هر آنکه کار ِ زشت و بدی از او سرزده باشد، یا خود یا فرزندانش باید که پادافره (مجازات) آنرا ببرند، و این من بودم که پادافره ِ آن کار بد را پرداختم و نه فرزندانم.
شش، سپاسگزار شدم از آن روی که همه ی دشمنی و آسیبی که اهریمن و دیوان ِ او می توانند بر بندگان ِ هرمزد وارد سازند، (آسیب) محدودی است. هر بدبختی که بر من روی دهد، زیان و خسرانی است برای خزینه ی پتیارگی های او (اهریمن) و او دیگر قادر نخواهد بود آن زیان را برای بار دوم به کسی وارد سازد. ]
____________________________________
منابع این نوشتار:
1) آر.سی.زنر، طلوع و غروب زردشتی گری، ترجمه تیمور قادری، انتشارات فکر روز، تهران ۱۳۷۵.
2) ابراهیم پورداود، خرده اَوستا، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۸۰.