امروز نتیجهی آزمون دکتری اعلام شد و قبول شدهام! همان انتخاب اوّلام: روزانهی دانشگاه هنر اصفهان .
بالاخره حقام را به من دادند!
سه سال پیش، در چنین ایامی، بعد از مردود اعلامشدنم در آزمون دکتری، روزگار برایم تیره و تار شده بود. امیدم را از دست داده بودم. قرار و آرامام را از دست داده بودم. افکار و آرمانهایم بهم ریخته بود. انگار که ناگهان آب سردی روی سرم ریخته باشند! شوک! و احساس غبن!
چیزی که بیش از همه بر آزارم افزوده بود، دیدن خوشحالی عدهای ـ که پیشتر دوستشان میپنداشتم ـ از شکست و خُرد شدنم بود. پیدا و پنهان ابراز میکردند خوشحالی خود را! برخیشان حتی در دانشگاه (محل کارم) به رُخام میکشیدند جاماندنم را در آن برهوت! و دستهی چاقوی بیعدالتی و جفایی که بر من رفته بود را بیشتر در تنم فرو میبردند تا کیف و سرورشان کامل شود! عجبا!
بگذریم ....
خداوند امّا بر جای حق نشسته است. متعاقب آن حقکُشی، خداوند دستم را گرفت. دخترم آناهید را به من داد و عشق و رامش و امید به زندگیام بخشید. تا بتوانم با آنها، با این زیباییها، زندگی کنم و غربتِ سفرم در این دنیا، سهل شود.
خدا!
خدایی که در این نزدیکیست ...