گذری به خاطرات کودکی و نوجوانی؛ دههی 60 ؛ با همهی خوبیها و بدیهایش. جنگ بود و سختی، ولی انگار که مردم با هم صمیمیتر بودند. شاید بخاطر همان صمیمیت و همدلی، هنوز آن ایّامْ برایمان بهترین است: ساده، صادق و راستگو.
هفتهی پیش که بهرام زند درگذشت، یکی از نوار قصههای قدیمیام را در جستوجوی صدایشْ کاویدم. نوار-قصهی شمارهی 5 شرکت زنگ تفریح؛ که یک رویاش داستان "خاله سوسکه" بود و آن رویاش ــ با تأکیدی که بر تقدّم "پرورش" بر "آموزش" در آن برهه بود، داستانِ "آتش جنگ"! نمیدانم چرا یادِ آن کاست قدیمی افتادم! شاید خاطرهی صدای محکم و مردانهی بهرام زند اولینبار با آن نوار در ذهنام حک شده بود! در نقشِ آن فرماندهی ایرانی، که استوارانه دستور حمله میداد و وقتی سرباز شجاعش ابراهیم (با گویندگیِ ظفر گرایی) زخمی شد، مطمئناش کرد که به جای دو نفر با بعثیها خواهد جنگید: "تو برو! همون کاری که تو دوست داری، من واسهت انجام میدم"
هرچه در اینترنت گشتم، نشانی از "آتش جنگ" نیافتم! ناگزیر، خودم آنرا بطور کامل در اینترنت گذاشتم: لینک دانلود (حجم فایل، 51MB)
بخش کوتاهی از نوار را هم با صدای زندهیاد بهرام زند و ظفر گرایی در نماشا گذاشتهام [عکسهای استاد زند را از صفحهی اینستاگرام "bahram__zand" گرفتهام].