صبحِ پنجشنبه، 21 آذر ماه 87 – تهران- منزل استاد پرویز رجبی
بنا به دعوتی از سوی استاد "رجبی" به منزلاش رفتهام ...
پرسش ِ من: استاد، چرا ما ایرانیان نمیتوانیم مانند آمریکاییها، زعامت و رهبری ِ جهان را داشته باشیم؟
- پاسخِ استاد: همه چیز بسوی تسلط فرهنگی خواهد رفت و نه تسلط نظامی ... تأمل کن که رفتار ِ هر یک از ایرانیان، که خود را فرزندانِ کورش و داریوش میپندارند، در جامعه چه سان است! خواهی دید که اکثراً تحمل شنیدن سخنی پژوهشگرانه ولی خلافِ میل و رأی خود را نداریم! تحمل ِ یکدیگر را هنوز نداریم و خود را چسباندهایم به یاد ِ باستانی و دلخوش به اینکه "کورش" چنین بود و چنان بود! رفتار ِ هر یک از ما چگونه است؟ آیا به سخن و کردار، نشانی از فرهنگ و تمدنی که مدعیاش هستیم را داریم؟
"ایران" را به دست همین کورشپَرَستان و داریوشپَرَستان بسپاری، قلمها ست که بشکنند و ... .
چه خوش بود آن لحظات که برایم تعریف میکرد از ایام تحصیلاش در آلمان، همکلاس بودناش با "کلاوس شیپمان" و استادش "والتر هینتس" ...
دلشاد شد وقتی که دانست از نمایشگاه کتاب، دو ترجمهی ارزشمند-اش ("کویرهای ایران" و "یافتههای تازه از ایران باستان") را برای کتابخانهی دانشگاه (آزاد اسلامی رامسر) خریداری کردهام! ...
من اما با خود میاندیشیدم که چه حقیر و کوچکم در برابر عظمت فکر و تلاش ِ این مرد! اینهمه ترجمه! اینهمه تألیف! این همه سخن ِ نیک! آیا معنای «فَـرّ» جز این است؟
به هنگام خداحافظی، زمانی که از کتابخانهی شخصیاش تنها نسخهی برجا ماندهی «ارج نامه شهریاری» را هدیهام میداد، این کلامم را حمل بر تعارف کرد:
استاد، انشاءالله پاینده باشید 150 سال!
و در پاسخ، با خنده گفت:
-دروغ نگو! کی اینقدر عمر میکنه؟
خواستم بگویم که بیش از اینها خواهد بود، بسیار بیشتر! آنسوتر ... آنسوتر که جاودانگان جای دارند ... تو اکنون از آنانی! به بهای ِ رنجی که کشیدی برای "ایران" و "مردم"ات! به بهای ِ صداقت و راستی که پیشهی دانشوری و معلمیات ساختی در این خاک!
__________________________
غروبِ پنجشنبه، 21 آذر ماه 87 – تهران- منزل استاد فریدون فضیلت
با "فرید شولیزاده" به منزل ِ استاد "فضیلت" رفتهایم ...
حسرت میخورم که چرا تا این لحظه، گزارش ِ استاد از "دینکرد" را نخواندهام!
«کتاب ِ سوم ِ دین کَرد؛ درس نامهی دین ِ مزدایی»
چرا اینقدر کمسواد و ناآگاهم از ارتباط ِ"حکمت ِ خسروانی" و کنایاتِ "سهروردی" با متون ِ پهلوی!
از رشته ی تحصیلیام (مرمت و احیای بناها و بافتهای تاریخی) که گفتم با استاد، گفت: "کاری که شما انجام میدهید بسیار ارزشمندتر از همهی تلاشهای من تا کنون بوده است!"
این مرد، با این همه دانش و پژوهشهای ارزندهاش، چقدر فروتن است!
استاد، برایم جملهای در سرآغاز ِ کتابتان بنویسید!
- راه یکی است؛ آن هم راستی است!
_______________________________