اپیزود اول: مرگ
در غالب آثار ادبی و نمایشی، "مرگ" در کالبد یک مرد مجسّم شده است و نه یک زن. ولی در فیلم "اورفه" ، "مرگ" یک زن است؛ آنهم زنی که عاشق مردِ "شاعر"ی می شود که زمانِ "مرگ"-اش فرا رسیده و باید جانش ستانده شود.
مضمونی غریب ... ؛ چه کسی دیده است که "مرگ" عاشق و دلباخته شود؟!
"مرگ" با آسیبرساندن به خود، اجازه میدهد که "شاعر" از جهانِ مردگان به عرصهی حیات بازگردد و دوباره زندگی کند ....
اپیزود دوّم: آنچه هستم
در "از این اَوستا" که دفتر خاطرات اینترنتیام است، بسیاری لحظات سخنانی گفته و نگاشتهام که اکنون بدانها باور ِ چندانی ندارم و گاهی حتی شگفتزده میشوم که آیا واقعاً این من بودم که این مطالب را نوشتهام؟ من بودم که این سخنان را به مخاطبانِ این دفتر گفتهام؟
ولی قصد ندارم به راهِ "ترس" و برای شخصیتبخشی ِ کاذب به خود، آنچه را پیشتر نوشتهام و اکنون داوریام نسبت به آن عوض شده، انکار کنم.
این من-ام با همهی ضعفها و قدرتهایم، با همهی افکار و اندیشههای باطل یا صحیحام؛ با همهی شادیها و غمهایم؛ این من-ام ...!
سلام
این سایت را ببین http://narina.ir وقتکردی به وبلاگ ما هم سری بزن www.garos-azar.blogsky.com
البته وبلاگ ما مهم نیست سایت نارینا را حتما ببین
موفق باشید
اگر منظورت حذف اون قضاوتهای عجولانه در مورد انتخاباته، تصمیم خیلی خوب و بجایی گرفتی.
دوش دیوانه شدم عشق مرا دیدو بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفتم این چیست دگر زیروزبرخواهم شد
گفت می باش چنین زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته تودراین خانه ی پرنقش وخیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
پیرو را ه خویش باش .....
با این حرفات میتونی مشتی بخت برگشته از همه جا بی خبر را رنگ کنی اما اونی که اهل فهم باشه نه مثل اون پیرمرد بیچاره شک برش میداره بلکه به یقین میفهمه که به کجا بندی. فعلا با برادرت سید حسن مشغول "گفتمان" با زرتشتیان باش. اما یادت هست که با اون مردک آفتابه برداری که اوایل کار براشون مثل الانِ تو خوش رقصی ها می کرد چه کردند؟ بدتر از اون در انتظارته. اینو مطمئن باش. حالا به ریش ملت بخند...
من که از عرایض شما چیزی متوجه نشدم!