اپیزود اول: مرگ
در غالب آثار ادبی و نمایشی، "مرگ" در کالبد یک مرد مجسّم شده است و نه یک زن. ولی در فیلم "اورفه" ، "مرگ" یک زن است؛ آنهم زنی که عاشق مردِ "شاعر"ی می شود که زمانِ "مرگ"-اش فرا رسیده و باید جانش ستانده شود.
مضمونی غریب ... ؛ چه کسی دیده است که "مرگ" عاشق و دلباخته شود؟!
"مرگ" با آسیبرساندن به خود، اجازه میدهد که "شاعر" از جهانِ مردگان به عرصهی حیات بازگردد و دوباره زندگی کند ....
اپیزود دوّم: آنچه هستم
در "از این اَوستا" که دفتر خاطرات اینترنتیام است، بسیاری لحظات سخنانی گفته و نگاشتهام که اکنون بدانها باور ِ چندانی ندارم و گاهی حتی شگفتزده میشوم که آیا واقعاً این من بودم که این مطالب را نوشتهام؟ من بودم که این سخنان را به مخاطبانِ این دفتر گفتهام؟
ولی قصد ندارم به راهِ "ترس" و برای شخصیتبخشی ِ کاذب به خود، آنچه را پیشتر نوشتهام و اکنون داوریام نسبت به آن عوض شده، انکار کنم.
این من-ام با همهی ضعفها و قدرتهایم، با همهی افکار و اندیشههای باطل یا صحیحام؛ با همهی شادیها و غمهایم؛ این من-ام ...!