«در همهی فیلمها، داستانهای مصوّر و نمایشنامهها و ترانههای والت دیسنی، همیشه یک جنبهی اخلاقی هست. همیشه خوبی بر بدی، و حقیقت بر دروغ پیروز میشود. در هیچیک از فیلمهای او "عشق" به صورت شهوت و سکس ظاهر نمیشود؛ بلکه به همان هیأت عشقهای ایدهآل و پاک و خالصِ قدیمیها دیده میشود. در این باره خود والت دیسنی میگفت: "در این جهان، به قدر کفایت زشتی و بدی هست؛ دیگر من چرا بر این زشتیها چیزی بیَفزایم".» (ماهنامهی پیلبان، سال اوّل، ش. 1 و 2، فروردین و اردیبهشت 1381، ص 31)
اوّلینباری که کارتون "روزی روزگاری کریسمسِ میکی" (اطلاعات در IMDb) را دیدم، 20سال پیش بود؛ در یک بازار مکاره در آستارا ــ در ایّامی که هنوز بازار ویدئو داغ بود! آن زمان، بیشتر جذبِ عکس رنگی روی جلد-اش شده بودم. نسل ما از کریسمسهای کودکی با "اسکروج" و "میکیماوس" در تلویزیون، خاطره داشت؛ و عکس روی جلد آن کاستِ ویدئو، تشویق به تجدید آن خاطره میکرد ... .
باری، این نسخهی ویدئویی، هرگز نتوانست برایم جای آن "اسکروج" تلویزیونی را بگیرد. هفتهی گذشته هم وقتی دوباره دیدم-اش (و اینبار، بصورت دوبلهشده)، فقط معطوف به تلاش-اش برای ارائهی یک اقتباس آبرومند از داستان "هدیهی کریسمسِ" اُ. هنری (*) شدم. و البته سببساز شد تا این داستانِ کوتاه را از نو بخوانم.
[دریافت ترجمهی فارسی داستان از اینجا]
این بخشِ اقتباسی از کارتون را در آپارات گذاشتهام
(*) ـ پیشتر، از آثار اقتباسشده از داستانهای اُ. هنری، کارتون خوب "آخرین برگ" را در تلویزیون ایران دیده بودیم [تماشا در اینجا]