مقاله دوّم برگرفته از رساله دکتریام هم اکسپت شد، در یک نشریه علمیپژوهشی رتبه (الف) وزارت علوم در اینجا؛
و خلاصه مقالهام روی وبسایتشان قرار گرفت در اینجا.
چقدر یه موقع آرزوم بود که مقالهام در این نشریه که مال دانشگاه هنر تبریز است چاپ شود!
دلخوشیهای کوچکی است مسافر!
به بهای زندگیِ برگشتناپذیر که بخش زیادیش پای کتاب و درس و دانشگاه رفت!
جز این میتوانستم باشم؟ شاید!
چقدر سخت بود نوشتن این دوّمی! هوای اینجا سرد بود مسافر، حتی سردتر از اخترکِ تو!
من میان برفها در یک جنگلِ بیبر در ناکجاآباد پای مونیتور لپتاپم مشغول نوشتن آن بودم و فکر میکردم هیچگاه نمیتوانم تمامش کنم! فکر میکردم تمام میشوم و تمام نمیشود!
ناامیدی چقدر بد است مسافر! "مدام به خودم دلداری میدادم که این روزهای پر از استرس و سختی هم زود میگذره و مثل همیشه یک کار عالی ارائه میدم".
سخت بود، سرد بود، ولی نه به آن سردی که تو از سفرت در آن زمستان گفتی! این را خوب میدانم و همین باعث میشود هر بار که گلایه میکنم از سختیِ راه، از خودم خجالت بکشم.
این روزها هم میگذرد همانطور که گفتی، و ته این سفر یک نگاهِ خیره میماند به راهِ طیشده ....
روزی یکی از دوستانم خسته از کار هر روزه ی طاقت فرسایش که از قضا جایگاهی با ارزشمندی آمال بخش عظیمی از جامعه را دارا بود و بالطبع حاصل سالها تحصیل مداوم و متعهدانه بود با من سخن گفت...
آن روزروانش را نوازش کردم، گفتم چای بنوش، موسیقی ای که برای احوالش مناسب بود را در تجویز کردم و مجددا به بلندای غصه اش سکوت کردم تا سخن بگوید
آن روز حقیقتا دلم به روزش و حسش سوخت، من خیلی ساده تر ایام گذرانده بودم، شاید تحملم بیش بود که نامش را ساده می گذارم اما زمانم را بیشتر به خواندن کتاب های مورد علاقه ام و موسیقی های روح نوازم اختصاص می یافت.
آن روز به بلندای غصه اش بجای صحبت کردن، گریست و من آب می شدم...
با خود میگفتم چرا باید اینقدر سخت بگذراند؟؟
اما....
آن روز من شازده کوچولو را تنها دو بار خوانده بودم
هنوز ندانسته بودم اهلی کردن هر چیزی، به وسعت عشق اگزوپری به کانسوئلو ارزشمند است
هرچند چون گل خودپسند، چون کانسوئلو بی وفا، چون شمس گریزپا و چون ماهِ پلنگ نرسیدنی باشد...
«ارزش گل تو به اندازه عمریست که به پایش صرف کرده ای»
آن روز باید به او میگفتم:تو نه تنها علم را اهلی کرده ای،بلکه آن بخشی از خودت را عمری درآغوش گرفتی که متعهد بود و در عطش دانستن...
اصلا اگر رنج اهلی کردن نبود،سفر معنا پیدا نمیکرد،رجعت بی محتوا بود و مفهوم تداوم مسکوت میماند...
آن روز گذشت.
چندی پیش در خلال تحقیقی در مورد صدرالمتآلهین برای بار سوم شازده کوچولو را خواندم
به بلندای سکوت سنگین همان روز، اندیشیدم
سپس دوباره با او تماس گرفتم...
ممنونم. هنوز هم این عبارت بر رویم تأثیر میگذارد: ارزش گل تو به اندازه عمریست که به پایش صرف کردهای