"اگر تُرا آزردم، اگر در منش، اگر در گویش، اگر در کُنش، اگر به خواستِ خویش، اگر نه به خواست خویش ترا آزردم، اینک ترا میستایم.
اگر از تو رویگردان شدم، دگرباره ترا به ستایش و نیایش نوید میدهم."
(اوستا- یسنا- هات ۱- بند ۲۱)
-گفتی که از تعصب نژادی، متنفری! گفتی که سرانجام به این حرف ِ "جرج مور" (نویسندهی ایرلندی) رسیدی که "بیش از یک نژاد در دنیا وجود ندارد و آنهم نژاد ِ انسانیت است".
گفتم: دیریست به این نکته رسیدهام. یک شب ِ خردادی در سال ۱۳۸۵ که به خانهی استاد "نادرقلی نادری" در کوی ِ "شهیدان نباتی" اصفهان رفته بودم تا عکسهای کهن ِ "آتشگاه" را بگیرم ... همانزمان که آلبوم ِ عکسهای ِ هنرمندانهاش از سفر به گوشه و کنار دنیا را به من نشان میداد، آنسان که گویی به اندیشهام پی برده باشد، آرام گفت:
"ارزش، تنها در انسانیت است، نه در دین! اگر شاهنامه برجا و باقی مانده، به واسطهی یزدانپرستی ِ دروناش بوده است. چه اهمیت دارد که دین ِ تو یا آن دیگری چه باشد؛ مانند ِ آن است که یکی با بنز و دیگری با ژیان بر سر چهار راهی رسید، همانطور که تقدم و تأخر حرکت را قانون راهنمایی و رانندگی تعیین میکند و نه مدل ماشینها، بر سر چهارراه ِ آباد ِ تمدن که قانون ِ انسانیت بر آن حاکم است، تقدم و تأخر حرکت یک انسان و جامعه نه بر اساس دیناش، که بر اساس پایبندیاش به انسانیت خواهد بود."
-گفتی که شب ِ یلدا در جمع خانوادگی، فال حافظ برایت این بیت آمد:
"ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی" ...
گفتی که مدتی است احساس میکنی وظیفهای بر عهدهات گذاشته شده!
گفتم: چه وظیفهای؟
-گفتی که دقیقاً نمیدانی چیست، ولی هر بار در آینه نگاه میکنی احساس میکنی که وجود دارد و بهتر است مکتوم بماند تا کاربرد قوی و رمزآمیز اش حفظ شود!
گفتم: پس دیگر از غربت نخواهی نوشت؟ دیگر گله نخواهی گزارد؟
-گفتی: سوگند !
در تقدیر گرایی ِ متأثر از باورهای ِ زروانی در آغاز پادشاهی شاپور دوم ساسانی (۳۰۹-۳۷۹ میلادی)، تقدیر هر انسان توسط "سپهر" و دوازده بُرج یا صُوَر فلکی ِ منطقه ی البروج و هفت "اباختر" یا سیاره ی ساکن در آن هدایت و تنظیم می شود.
در باورهای ِ زُروانی، آن دوازده بُرج را به منزله ی دوازده سپهبد از جانب ِ "هرمزد" (آفریدگار نیکی و روشنی)، و آن هفت سیاره را به منزله ی هفت سپهبد از جانب "اهریمن" (آفریدگار تباهی و سیاهی) خوانده اند.
در این باور، عملکرد منظم ِ عالم از وظایف ِ منطقه ی "البروج" است، همانطور که رفتار ِ اخلاقی و منظم ِ انسان توسط ِ "وهومن" یا "بهمن" (اندیشه ی نیک) که در نهاد ِ او مقرّر شده، رهبری می شود. از سوی دیگر، "سیارات" که توسط "اهریمن" آفریده شده اند، به مانند ِ "اکومن" (اندیشه ی پلید) در انسان است. یعنی همانگونه که "اکومن" در صدد است میان ِ اراده و عقل ِ آدمی فاصله اندازد، به همان اندازه "سیارات" در صددند تا آشفتگی را در فلک آسمانی یا روح ِ جهان پدید آورند. هفت "اباختر" راه را بر هدایای ِ منطقه ی "البروج" می بندند و آنها را به سوی مردم و اهدافی منحرف می کنند که هرگز برای آنها در نظر گرفته نشده اند.
این باور، همان است که به صورتی دگرگون شده زیر ِ عنوانِ "تقدیر" در ایران ِ عهد ِ اسلامی نیز به حیات ِ خود ادامه می دهد. شاید این باور زُروانی، ملهم از دانش ِ ستاره شناسی ِ "بابــِلیان" و تأثیرات ِ گوناگونی باشد که به سیارات نسبت می دادند، مثل اینکه برخی سیارات مانند ِ "کیوان" و "بهرام" را بدیُمن می شمردند و ... .
به باور ِ زُروانی، انسان هر چقدر هم که تلاش و کوشش کند، باز آن نیکی هایی را که برایش مقدّر نشده است نمی تواند به دست آورد، ولی آنچه مقدّر است، با کوشش زودتر به آن می رسد. یعنی بدبختی و فلاکتی که در اثر شرارت ِ هفت سیاره در زندگی ِ هر انسان ممکن است حادث شود، نیروی ِ محرک او برای کوشش و تلاش ِ بیشتر در زندگی خواهد بود.
به گواهی ِ دستنوشته های پهلوی، "آذرپاد مهراسپندان" روحانی ِ بزرگ (موبدان ِ موبد) عهد ِ شاپور دوم در برابر این باور به جبریت ِ زُروانی که دستاویزی برای شانه خالی کردن ِ مردمان از زیر بار ِ "گزینش" و "اختیار" بود ایستاد و حقانیت ِ خود را با آزمون ِ "آهن ِ گداخته" اثبات نمود:
[ آزمایش ِ فلزّ گداخته این است که در روی سینه بجای آورند. دل باید چنان پاک و بی آلایش باشد که اگر آهن ِ گداخته بر روی ِ آن ریخته شود نسوزد. آذرپاد مهراسپندان در دستوری ِ خود چنان زیست هنگامی که آهن ِ گداخته بر روی سینه ی پاکش ریختند، بدو خوشی بخشید ...].
او به عنوان ِ یک "بــِهدین"، "تقدیر" را انکار نکرد، بلکه آنرا تا حدی که بتواند بر آن مسلط شود، محدود ساخت. "تقدیر" (از دید ِ او) نمی تواند بر سرنوشت ِ نهایی ِ انسان تأثیر گذارد و قادر نیست او را از رسیدن به رستگاری بازدارد. "تقدیر" برای خلق و خوی ِ انسانی بیشتر جنبه ی یک آزمایش را داراست و نگرش صحیح به آن، یک اصل پذیرفته شده ی فلسفی است.
"آذرپاد" پسر ِ "مهراسپندان" برای پذیرش مصائب و دشواری ها، و بردباری در برابر شداید، شش دلیل ارائه می دهد:
[ هیچ بدبختی نیست که بر من پسر ِ مهراسپندان روی داده باشد، که از آن، شش آسایش نگرفته باشم:
نخست آنکه چون (وقتی که) بدبختی بر من روی داد، من از اینکه بدتر نبود سپاسگزار گشتم.
دو، زمانی که بخت برگشتگی نه بر روان ِ من که بر تن ِ من روی داد، نیز سپاسگزار شدم، زیرا اندیشیدم که بهتر که بر تنم روی داد تا بر روانم.
سه، سپاس گزاردم از آنکه از آن همه بدبختی که سزاوار من است، یکی (حداقل) گذشته است.
چهار، سپاس گزاردم که آن اندازه خوب و نیک بودم که اهریمن و دیوان به دشمنی با خوبی ام، پتیارگی و بدبختی را بر تنم فرو فرستادند.
پنج، سپاسگزار بودم، زیرا هر آنکه کار ِ زشت و بدی از او سرزده باشد، یا خود یا فرزندانش باید که پادافره (مجازات) آنرا ببرند، و این من بودم که پادافره ِ آن کار بد را پرداختم و نه فرزندانم.
شش، سپاسگزار شدم از آن روی که همه ی دشمنی و آسیبی که اهریمن و دیوان ِ او می توانند بر بندگان ِ هرمزد وارد سازند، (آسیب) محدودی است. هر بدبختی که بر من روی دهد، زیان و خسرانی است برای خزینه ی پتیارگی های او (اهریمن) و او دیگر قادر نخواهد بود آن زیان را برای بار دوم به کسی وارد سازد. ]
____________________________________
منابع این نوشتار:
1) آر.سی.زنر، طلوع و غروب زردشتی گری، ترجمه تیمور قادری، انتشارات فکر روز، تهران ۱۳۷۵.
2) ابراهیم پورداود، خرده اَوستا، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۸۰.