وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

ستاره دنباله‌دار

 

بسیاری از هم‌نسلانِ من، شروعِ رُمان‌خوانی‌شان با کتاب‌های ژول ورن بود؛ نویسنده‌ای که "علم را چاشنی داستان‌های تخیلی‌ و ماجراجویانه‌اش کرده بود". 

پیش‌ترها مطلبی درباره‌ی ژول ورن در اینجا نوشته بودم. امروز با افتخار یکی از فیلم‌های کلاسیکِ اقتباسی از روی داستان‌هایش را با زیرنویس فارسیِ ترجمه‌شده توسط خود، تقدیم علاقه‌مندان می‌دارم: سـتاره‌ی دنباله‌دار (1970) [اطلاعات فیلم در IMDb].



این فیلم، ساخته‌ی کارِل زِمان، استاد سینمای فانتزی و دارنده‌ی عنوانِ هنرمندِ ملّیِ چکُسلواکی است. "زِمان" یک سال پیش از ساختِ این فیلم، عضو هیئت داوران سوّمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان در تهران (نهم تا بیستم آبانِ 1347) بود و چند فیلم‌ معروفش از جمله اختراع مرگبار (1958) و بارون مونش‌هاوزن (مونخاوزن) (1961) هم خارج از برنامه‌ی رسمیِ فستیوال، در تهران به نمایش درآمده بود. [1]



فیلم اختراع مرگبار (اختراع شیطانی) (+) نخستین اقتباس سینماییِ "زِمان" از داستان‌های ژول ورن بود. اقتباس بعدی‌اش از آثار ژول ورن، کشتی هواییِ ربوده‌شده (1967) (+) بود که جایزه‌ی «شهر فرنگ» کانون (آرشیو) فیلم ایران در دوّمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان در تهران را از آنِ خود کرده بود. [2]

ستاره‌ی دنباله‌دار، سوّمین و آخرین اقتباس سینماییِ "زمان" از کتاب‌های ژول ورن و هم آخرین اثر تلفیقی-اش از انیمیشن با فیلمِ زنده است. وقتی سینما پلازا ـی تهران زیر نظر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآمد و سینمای مخصوصِ کودکان و نوجوانان شد، نخستین فیلمِ انتخابی‌ جهت پخش در این سینما، همین فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار بود. طراحی پوستر-اش را هم یکی از تصویرگرانِ شاخصِ "کانون" فرشید مثقالی بر عهده داشت. [3]

پوستر سینما پلازا، اثر سودابه آگاه


پوستر فیلم ستاره دنباله‌دار، اثر فرشید مثقالی


بعد از نمایش ستاره‌ی دنباله‌دار در سینما پلازا، بیژن خرسند هم نقد مثبتی بر آن می‌نویسد که بعداً در دایرة‌المعارف سینمایی-اش جای می‌گیرد.

تصاویر زیر (بزرگنمایی با کلیک)، نقد بیژن خرسند بر فیلم

[دایرة‌المعارف سینمایی. انتشارات امیر کبیر. تهران: 1363]


"زِمان" که از کودکی، شیفته‌ی گراوُرها و تصویرسازی‌های عهد ویکتوریاییِ کتاب‌های ژول ورن بود، در فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار هم بازیگران زنده را میانِ دکورهای نقاشی‌شده‌ی مشابه به بازی واداشت. برخی دکورهای این فیلم، عیناً در فیلم‌های پیشین او مانند بارون مونش‌هاوزن هم دیده می‌شود.

نمایی از فیلم بارون مونش‌هاوزن 


نمایی از فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار


فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار، اقتباسی از رُمانِ کوتاهِ "هکتور سرواداک" یا "روی ستاره‌ی دنباله‌دار" اثر ژول ورن است که در سال 1877 آنرا نگاشته بود. شروع داستان، هم در فیلم و هم در کتاب، از الجزایری‌ست که تمام منطقه‌ی مدیترانه‌ای و بنادرش تحت اشغال فرانسه است. ولی وقتی "زمان" فیلم‌اش را می‌ساخت، الجزایر هفت‌سال بود که از زیر یوغ استعمارِ فرانسه خارج‌شده و استقلال یافته بود. "زمان" در اینجا، متأثر از نبرد الجزایر، به تمسخرِ میلیتاریسم می‌پردازد و در انتها هم با نمایش حمله‌ی اعراب به قلعه‌ی فرانسویان، پایان سلطه‌ی استعمار را خاطرنشان می‌کند.



پیش‌تر، یک اقتباس سینمایی دیگر هم از این اثر ژول ورن انجام شده بود با عنوان دره‌ی اژدهایان (1961) (+) که احتمالاً ایده‌ی «دایناسورها و حیاتِ ماقبلِ تاریخ روی ستاره‌ی دنباله‌دار» از آن به فیلمِ "زمان" راه یافته باشد!

شخصیت اصلی فیلم، "هکتور سرواداک" همان است که در رُمانِ ژول ورن بوده: 30ساله، افسرِ ستادِ ارتش، میهن‌دوست، صلح‌طلب، شجاع و مدیر، اهلِ علم و ستاره‌شناسی و البته عاشق‌پیشه! ژول ورن او را عاشقِ زن بیوه‌ای به نام خانم .ل. معرفی می‌کند و اینکه میخواسته با آن زن ازدواج کند و نامه‌ی محبوب را پیوسته در جیب-اش داشته است:

«او (سرواداک) اینطور فکر می‌کرد که وقتی کسی زنی به این پاکی را دوست دارد، مثل این است که تمام دنیا را دوست دارد ...». 

در فیلم هم "سرواداک" با همین روحیه دیده می‌شود؛ با تصویر دوشیزه‌ای در جیب که آرزوی در کنارـبودن‌اش را دارد. ولی این دختر به نام "آنجلیکا" بسیار متفاوت از خانم .ل. در رُمان است ...


باقیِ شخصیت‌های رُمان هم، به جز "بن زوف" (گماشته‌ی سروان سرواداک) و افسرانِ انگلیسیِ خودبین در جزیره‌ی جبل‌الطارق، یا تغییر یافته‌اند یا به کلی غایب‌اند. مثلاً شاید کنسولِ اسپانیا و ناخدای کشتی-اش در فیلم را بتوان تغییرـیافته‌ی شخصیت‌های کُنت تیماشفِ روس و ناخدایش ستوان پروکوپ در رُمان دانست!


بن زوف در حال غذا آوردن برای سرواداک و ناخدا


کنسول اسپانیا و شیخ عرب


همینطور در فیلم، خطر "پایانِ جهان" در پیِ برخورد با سیاره‌ی مریخ مطرح می‌شود؛ ولی در رُمان، این بیم و هول، یکبار از ترس برخورد با "زهره" و دیگربار از برخورد با "مُشتری"ـست!


زیرنویس فارسی فیلم ستاره‌ی دنباله‌دار (1970)

اتکای نگارنده در ترجمه‌ی فارسی، به دو زیرنویسِ انگلیسی و یک زیرنویسِ فرانسویِ منتشره از این فیلم بوده است. البته با وسواس، بخش‌هایی را نیز با زیرنویسِ موجود به زبانِ بوسـنیایی چِک کرده‌ام.

زیرنویس فارسیِ این فیلم را برای دانلود در "ساب‌سین" ، "اوپن‌ساب‌تایتلز" و "پیکوفایل" قرار داده‌ام.



تماشا و دانلود فیلم با زیرنویس فارسیِ هاردساب‌شده

فیلم را در دو بخش در "تماشا" گذاشته‌ام: بخش اوّل  ــ  بخش دوّم

همینطور جهت دانلود در دو بخش در "دراپ‌باکس" : بخش اوّل  ــ  بخش دوّم




ترجمه‌ی فارسیِ رُمان

این رُمانِ ژول ورن، تحت عنوان "در سیّارات چه می‌گذرد؟" توسط آقای عنایت‌الله شکیباپور به فارسی ترجمه شده است؛ ترجمه‌ای که هرچند نغز و شیوا نیست ولی باز برایم مغتنم بود.

خلاصه‌ای ازین ترجمه را در پایانِ این گفتار، برای مقایسه‌ی داستانِ فیلم با رُمان، می‌آورم [برگرفته از چاپ دوّم کتاب در سال 1370 توسط انتشارات فخر رازی] :


سیّاره‌ای به نام "گالیا" در صبحگاه اوّل ژانویه (دقیقاً ساعتِ 2 و 47دقیقه و 35ثانیه) با زمین مالش ِ مختصری پیدا می‌کند. برخوردِ آن‌ها از نوعِ تصادم ویرانگر نبود و "گالیا" توانسته بود بدونِ متلاشی‌شدن، با کندن و جدا کردنِ قطعه‌ای از "زمین"، دوباره از آن فاصله بگیرد و با سرعت در فضای لایتناهی به گردشِ خود به دور "خورشید" ادامه دهد. در واقع، چون "گالیا" یک سیّاره‌ی بسیار کوچکتر از "زمین" بود (یک‌هفتم ِ زمین)، برخورد-اش مثل برخورد یک توپ به شیشه‌ی قطار در حال حرکت بود و بدون صدمه‌زدن از روی-اش گذشته و فقط تکه‌ای از زمین در مدیترانه، جذبِ گرانش ِ "گالیا" شده بود و روی آن قرار گرفته بود: چند تکه از الجزایر و تونس و ساردنیا و جبل‌الطارق.

هکتور سرواداک، کاپیتانِ ستاد ارتشِ فرانسه در مُستَغانم (+) الجزایر [4]، به همراه گماشته‌ی وفادارش "بِن زوف" از اوّلین کسانی هستند که متوجه این حادثه‌ی کیهانی شگرف می‌شوند: قانون جاذبه به هم خورده بود [وزنه‌ای که در روی زمین، 1 کیلوگرم وزن داشت، در گالیا 133گرم بود؛ یعنی جاذبه‌ی گالیا هفت‌برابر کمتر از زمین بود]، چهار جهت اصلی و طول شبانه‌روز تغییر یافته بود [شبانه‌روز، به 12ساعت تقلیل یافته بود]، خورشید به طرف مغرب بالا رفته (طلوع-اش از مغرب بود) و از مشرق در حال فرودآمدن بود و شعاع-اش در اوّل ژانویه، بطور قائم به زمین می‌تابید [انگار که این سرزمین تا حدود استوا تغییر مکان داده بود] و دریا در مَصَب رودخانه‌ی "شلف" (+) با اینکه هیچ بادی نمی‌وزید، به شدت متلاطم بود! هیچ کشتی‌ای دیده نمی‌شد، انگار که مدیترانه، جای خود را عوض کرده و "الجزیره" و شهرهای ساحلی دیگر را با ساکنین-اش به زیر آب برده بود! انگار که فشار هوا، نقصان پیدا کرده بود [آب بجای 100درجه در 66درجه به جوش می‌آمد] و انگار که زمین تحت نیروی مرموزی به خورشید نزدیکتر شده بود [درجه‌ی حرارت مدام بالاتر می‌رفت و در 15ژانویه به 50درجه بالای صفر رسیده بود] !

دماسنج نشان می‌داد که آب در 66درجه به جوش می‌آمد


کاپیتان سرواداک متوجه می‌شود که زمین به سمت "زهره" نزدیک شده و نگران برخوردِ دو سیّاره می‌شود: چون جرم آن‌ها با هم یکسان است، تصادم‌شان منجر به نابودیِ هر دو می‌شود!

در 18ژانویه، فاصله‌ی دو سیاره آنقدر تقلیل یافته بود که زهره با چشم در وسط روز بخوبی دیده می‌شد. در تاریخ ضبط است که چون زهره در زمان بناپارت در میانِ روز آشکار شد، بناپارت آنرا دید و گفت که این سیاره‌ی من است!

با کمتر شدن فاصله، چرخش محوریِ زهره هم دیده می‌شد [که 23ساعت و 21دقیقه طول می‌کشید]؛ و البته این نزدیکی نشان داد که زهره، برخلاف نظر "دومنیکو کاسینی" و سایر اخترشناسان، ماه و قمری هم ندارد. چه جمعیتی از مردم در کلیساها جمع شده و تصوّر می‌کنند که دنیا به آخر رسیده است! تا دو روز دیگر، زمین بطور کامل متلاشی می‌شود!

کاپیتان سرواداک محاسبه می‌کند که به زودی با زهره برخورد می‌کنند


امّا از 25ژانویه، دو سیاره از هم فاصله گرفتند. در نتیجه، برخورد خطرناکی که انتظارش می‌رفت به وقوع نپیوست!

در روز 27ژانویه، "بن زوف" یک کشتی را رؤیت می‌کند: کشتی دوبرینا که متعلق به کُنت "واسیلی تیماشف"ِ روسی‌تبار بود! 

دوبرینا، بعد از 27روز سرگردانی، توانسته بود خود را مجدداً به سواحل الجزایر و جزیره‌ی آن‌ها (گوربی) برساند! کُنت تیماشف خودش ملوان نبود و هدایت کشتی از هر جهت به عهده‌ی ستوان پروکوپ بود. کشتی، یک تکنیسین و چهار ملوان و یک آشپز داشت. 

کنت تیماشف (راست) و سروان سرواداک (چپ)


در 31ژانویه، سروان سرواداک با بن زوف خداحافظی می‌کند و همراهِ کشتی دوبرینا و خدمه‌اش راهیِ اکتشاف می‌شوند: لااقل از قلعه‌ی فرانسوی‌ها در الجزیره باید قطعاتی روی آب‌ها باقی مانده باشد! ولی انگار الجزیره در اعماق زمین فرو رفته بود!

آنها به جزیره‌ی متروکی در ساحل تونس می‌رسند که مقبره‌ی "سن لوئی"ِ قدّیس (پادشاه قدیم فرانسه) (+) تک و تنها در آنجا واقع بوده است!

مقبره‌ی پادشاه قدیم فرانسه


سپس با شگفتی [بواسطه‌ی جابجاییِ 2320کیلومتریِ محل در روی نقشه] به جزیره‌ی "جبل الطارق" می‌رسند و در آنجا دو افسر انگلیسی [سرجوخه "مورفی" و سرگرد "اولیفان"] و 11سربازِ همراهشان را ملاقات می‌کنند. انگلیسی‌ها از حادثه‌ی کیهانیِ واقع‌شده بی‌خبر بوده و با خونسردی به کار مراقبت و نگهبانیِ خود در "جبل الطارق" مشغول بودند!

با شگفتی درمی‌یابند که پا به جبل الطارق گذاشته‌اند


افسران انگلیسی در حال بازی شطرنج


کمی بعدتر، جویندگان بواسطه‌ی نامه‌ی دانشمندی ناشناس ــ که در یک غلافِ چرمیِ بطری‌مانند بر روی آب‌های دریا رها شده بود ــ از بودن‌شان بر روی ستاره/سیاره‌ی ناشناخته‌ی "گالیا" باخبر می‌شوند! 

پیدا کردن نامه‌ی دانشمند ناشناس


آنها از روی تابش مورّبِ آفتاب و ازدیادِ سرما، متوجه می‌شوند که "گالیا" در حرکت خود به دور منظومه‌ی شمسی، از خورشید فاصله گرفته و به "مُشتری" و "زحل" نزدیک می‌شود! پس تصمیم می‌گیرند پیش از آنکه دریا یخ ببندد و گرفتار سرمای شدید شوند، به جزیره‌ی خود رجعت کنند. ولی هنگام بازگشت و طیِ اکتشافاتِ دریایی‌شان، بی‌آنکه نشانی از سیسیل و سواحل ایتالیا بیابند، در جزیره‌ی کوچکی در شمالِ ساردنی، دختر کوچکِ 7-8ساله‌ای به نام "نینا" را می‌یابند که همراهِ بُز-اش تنها سکنه‌ی باقی‌مانده در آنجا پس از حادثه‌ی کیهانی بودند.

نینا، دختر کوچک، با بُزش


دوباره، نامه‌ای به همان سیاق از دانشمند ناشناس بر روی آب می‌یابند که لحنی ناامیدانه از مسیرِ گالیا دارد!

جویندگان به جزیره‌ی خود بازمی‌گردند و درمی‌یابند که در غیاب‌شان یک گروهِ 10نفره‌ی اسپانیایی [که در جمع‌شان پسربچه‌ی 12ساله‌ای هم به نام "پابلو" بود] با یک کشتی از جزیره‌ی خود "سوتا" (+) به آنجا آمده‌اند. این کشتی متعلق به یک سوداگرِ یهودی‌الاصلِ آلمانی به نامِ "ایساک هاخابوت" بود. هاخابوت روحیه‌ای طماع و پول‌پرست دارد [که البته مایه‌ی طنز و فُکاهیِ داستان است] و چون به کار معامله‌ی قهوه و قند و برنج و توتون در شهرهای الجزایر مشغول بوده، محتویِ کشتی-اش هم آذوقه‌ی خوبی برای فصل یخبندان می‌شود.

ایساک هاخابوتِ یهودی


سکنه‌ی جزیره‌ی گوربی، اکنون به 22نفر رسیده بود؛ از ملیت‌های مختلف: فرانسوی، روسی، ایتالیایی، اسپانیایی و آلمانی. آنها به اتفاقِ آرا، کاپیتان سرواداک را بعنوانِ فرمانده‌ی کل "گالیا" برگزیدند. دماسنج دمای 6درجه زیر صفر را نشان می‌داد که آتشفشانِ یک کوه در جزیره‌ی مجاور، سرواداک را به صرافتِ نقل مکان بدانجا و پناه‌جستن در گرمای دلِ کوه کرد. آنان با حیوانات اهلی و آذوقه به مسکنِ جدید خود که گذرگاهی در کوهِ آتشفشان با حرارتِ مطبوعِ 15درجه بالای صفر بود اسباب‌کشی کردند و آماده‌ی گذراندنِ زمستانِ طولانی در گالیا شدند.

سروان سرواداک فرمانده‌ی اهالیِ گالیا می‌شود


گذرگاهی در کوه آتشفشان


... روزها گذشت. زمانی که دمای هوا در گالیا به 15درجه زیر صفر رسید، جوش و خروش کوه‌ِ آتشفشان هم فرو نشسته بود. همه‌جا نیمه‌تاریک و سرد بود: آیا هرگز دوباره آفتاب را خواهند دید؟

دریای گالیا کاملاً یخ بسته بود و پرندگان در تعداد زیاد، به قدری گرسنه و وحشی بودند که تکه‌های گوشت و نان را حتی از دست ساکنین می‌ربودند! بن زوف سرپرستیِ شکار و فراری‌دادنِ این پرندگان را بر عهده داشت. با تفنگ و چوب سعی می‌کردند آن‌ها را متفرق سازند و البته بعضی را زنده می‌گذاشتند تا لااقل نسل‌شان نابود نشود!

پابلو پرندگان گرسنه را از اطراف نینا فراری می‌دهد


در این حال، کیف کوچکی بر گردنِ یک کبوتر با نامه‌ی سوّمی از دانشمندِ ناشناس به دست می‌آید که خبر از محاصره‌ شدن-اش در یخبندان و سرمای 25درجه زیر صفر و تمام‌شدنِ مواد غذایی-اش می‌دهد! محل ارسال نامه، جزیره‌ی "فورمانتورا" (+) از جزایر اطرافِ بالئار در دریای مدیترانه بود!

تا "فورمانتورا" شش روز راه بود. سروان سرواداک به اتفاقِ کُنت تیماشف و ستوان پروکوپ تصمیم می‌گیرند با ساختِ یک سورتمه‌ی بادبانی، خود را از روی دریای یخ‌بسته به محل این دانشمندِ سرگردان برسانند. ... آنان سرانجام او را در کلبه‌ای چوبی در حال اغما می‌یابند! دانشمندِ محتضر را با کتاب‌ها و کاغذها و ابزار-آلاتِ نجومی‌اش روی سورتمه میگذارند و با کمکِ باد مساعد، ظرفِ 32ساعت به مأمن گرم در زیرزمینِ کوه آتشفشان می‌رسانند.

عبور از روی دریای یخ‌بسته با سورتمه‌ی بادبانی


دانشمند ناشناس را در حال اغما می‌یابند


نام این دانشمندِ ستاره‌شناس، "پالمیرین روزت" بود. اتفاقاً سروان سرواداک او را بخوبی می‌شناخت؛ این پروفسور، سال‌ها پیش در "لیسه"ی شارلمانی (لیسه= دبیرستان) استاد فیزیک او بود!

"پالمیرین روزت" به میلِ خود و مستقل از دیگر منجمین، از پاریس به جزایر بالئار آمده بود تا به رصدِ ستارگان بپردازد. او سیاره/ستاره‌ی گالیا را پیش‌ از برخوردش با زمین، رصد کرده بود و انتظار این برخورد را داشت. او توانست محیط و سطح و جرم گالیا را محاسبه کند!

پالمیرین روزت


پروفسور روی خود را به طرفِ کاپیتان گرداند و پرسید: امروز چه روزی‌ست؟

ــ کاپیتان جواب داد: 20 آوریل است.

ــ بسیار خوب، امروز اروپا در 123میلیون فرسنگیِ ماـست!


هفت‌ماه از برخوردِ گالیا با زمین گذشته بود و اکنون خطرِ تصادم گالیا با "مشتری" وجود داشت! مبادا متلاشی شود یا بدل به قمرِ مشتری گردد! ... امّا این برخورد هم واقع نمی‌شود و گالیا از آن می‌گریزد! 

مشتری مانند طاقنمایی در آسمان


یک ماهِ بعد "پالمیرین روزت" که پیوسته به کار رصد و محاسبه‌ی فاصله‌ی گالیا تا خورشید مشغول بود، به اهالیِ گالیا خبر می‌دهد که تا 15ماهِ دیگر دوباره به "زمین" برمیگردند! او توانسته بود لحظه‌ی برخورد مجدد گالیا با زمین را بطور دقیق محاسبه کند!

رصدهای پالمیرین روزت، مدار حرکت گالیا را مشخص می‌کند


به این ترتیب، گالیا با طیِ سفری 2ساله دوباره به سمتِ "زمین" می‌آمد. هوا گرم شده بود و یخِ دریای گالیا در حال ذوب‌شدن بود. 13 افسر و سرباز انگلیسی در جبل‌الطارق همچنان لجوجانه سرِ پُستِ خود بودنداین انگلیسی‌های احمقِ خودپسند همه‌ی آنچه برایشان توضیح دادیم را افسانه می‌پندارند! دو ماهِ دیگر برخوردِ ثانویِ گالیا با زمین روی می‌دهد! دقیقاً در ساعت 2 و 47دقیقه و 35 ثانیه‌ی اوّل ژانویه! باید با بادبان‌های کشتیِ دوبرینا بالنی با ظرفیتِ 23نفر بسازیم و یک ساعت قبل از "برخورد" به هوا بلند شویم! 

اهالیِ گالیا در روز 25دسامبر، عید نوئل را جشن گرفتند با این امید که سال آینده، روی "زمین"ِ خودشان آن را جشن بگیرند!

جشن عید نوئل در گالیا


باید با بادبان‌های کشتی، بالنی بسازیم


... در ساعت 2 بامدادِ اوّلِ ژانویه، آن‌ها آماده‌ی پرواز با بالن خود بودند. 35دقیقه بعد، دو سیاره در فاصله‌ی 15هزار فرسنگیِ هم قرار گرفتند و در حینی که بسوی هم روان بودند، مسافرینِ بالن توانستندِ خطوطِ مأنوسِ "زمین"-شان را تشخیص دهند: آنجا اروپاـست! آن روسیه است! آن فرانسه است!

نگاه کنید ... اروپا! ... روسیه! ... فرانسه!


... لرزشی روی داد! اتمسفرِ دو سیاره در هم پیچید! ... تا بیهوشی رفتند و سرانجام خود را روی خاکِ "زمین" یافتند! از بالن و بدنه‌اش چیزی باقی نمانده بود! ... و گالیا پس از این اصطکاک و مالشِ مختصر دوباره با سرعت در فضای لایتناهی بالا می‌رفت! اینجا الجزایر بود! مستغانم! همانجا که دو سالِ پیش در همین لحظه از آنجا کنده شده بودند! 

... مردم، آرام و بی‌خیال در خیابان‌ها رفت و آمد می‌کردند به کارِ خود! بیوه‌زنی که هکتور سرواداک دوست-اش می‌داشت، دوباره شوهر کرده بود! هیچ ستاره‌شناسی بر روی زمین، گالیا را ندیده بود! همه، وجود-اش را انکار می‌کردند! کاپیتان سرواداک هم حاضر نشد چیزی از این حوادث برای دوستانِ خود بگوید از ترسِ تهمتِ خیالاتی شدن!

پابلو با سرواداک ماند و نینا با کنت تیماشف. وقتی این پسر و دختر به بلوغ و جوانی رسیدند با هم ازدواج کردند و خوشبخت شدند. "نینا" بعد از بازگشت از گالیا، مثلِ "حوا" بود که قدم به زمین گذاشته باشد!


----------------------------------------------------------------

[1] نگارنده، فیلم بارون مونشهاوزن را پیش از این، زیرنویس فارسی زده و در اینجا منتشر کرده بود.

[2] نک. "کارل زمان: دیوها همیشه شاخ و دُم ندارند" (مصاحبه‌ی حسین سماکار با کارل زمان)، مجله‌ی نگین، 31 شهریور 1349، شماره‌ی 64، صص 15-14. 

[3] سینمای درجه‌ی یکِ پلازا با ظرفیتِ 1240صندلی و به مالکیت نصرت‌الله منتخب تهرانی در اواسطِ دهه‌ی سی، روبروی سینما دیانا (در خیابان شاهرضا یا انقلابِ امروزی) افتتاح می‌شود. زمانیکه این سینما به دوران افول خود نزدیک می‌شد، پرویز دوائی (گرداننده‌ی فستیوال بین‌المللی فیلمهای کودکان و نوجوانان) آنرا برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کرایه می‌کند و فیلم‌های بلند سینماییِ مناسب کودکان و نوجوانان را در آن سینما به نمایش درمی‌آورد. سینما پلازا را بعدها در حدود سال 1357 تلویزیون می‌خرد و قرار بود که محل نمایش فیلم‌های هنری باشد؛ ولی تبدیل به دفتر مجله‌ی سروش می‌شود. نک. مقاله‌ی "پَرسه در خاطرات: سینماهای خیابان انقلاب"، نوشته‌ی آران جاویدانی، مجله‌ی فرهنگی هنری آنگاه، شماره‌ی 4، پاییز 1396، صص 133-128.

[4] ولایت مُستغان یا مُستغانم (مرکزش هم بندر مستغانم) از سال 1833 میلادی به اشغال فرانسه درآمده و پادگانِ فرانسوی‌ها در آنجا بود. در زمان نگارش رُمان، 15هزار خانوار فرانسوی در این ناحیه ساکن بودند!