جای دستهای او خالی بود. دستهایی که مستعد نوازش بودند و تفهیم صمیمیت و زندگی. به وجد که میآمد، برای دست، از صفت باشکوه استفاده میکرد. میگفت، دستِ باشکوه میتواند با حرکتی ساده و لطیف، حتی مرگ را در کسی بکشد. میگفت، بخاطر همین است که گفته شده "دست خدا بهترین و برترین دستهاست". میگفت، دست هم چشم دارد و هم گوش و هم زبان؛ و میگفت، برای همین است که میگویند "اگر لازم باشد دست آدمی از گور بیرون میماند تا به رسالت و انجام وظیفه ی خود ادامه دهد". میگفت، دست غصه هم میخورد. گاهی کلافه میشود و خودش را به این طرف و آن طرف میکوبد و متشنج میشود. دست، دستگیری میکند و دستگیر میشود ...
(پرویز رجبی، مارمولک ها هم غصه می خورند، تهران: اختران، 1387، ص 189)