امروز که این نامه را می نگارم به سن 30 سالگی ام. یعنی گذشته آن سالهای دور و خوش ِ "شراب و گل ِ سُرخ" !
30 سال! و شاید 30 سال ِ دیگر!
سالها پیش در یکی از شماره های مجله ی "دانستنیـهـا" عکسی دیده بودم از تفنگدارانِ دریایی ِ ایالات متحده: سربازی سیاه چرده، دیگری با چشمان کشیده ی مردم ِ شرق ِ دور، یکی هم با سرخی ِ گونه ی ِ سرخپوستان، و آن دیگری هم سپید پوست ...
شاید عکسی تبلیغی بود ولی ... برخاسته از واقعیتی است. "ایالات متحده" این تفنگداران ِ دریایی را (از هر نژاد و قومیت و تفکر و مذهبی) با ملیت ِ اینَک آمریکایی شان به خدمت می گیرد و آنها نیز وفادارانه به فداکاری و تلاش برای پیشبرد ِ ماشین ِ جنگی ِ آمریکا می پردازند. یک تفنگدار ِ دریایی آموزش می بیند برای یک هدف و تنها یک هدف: برافراشتن ِ پرچم ِ اقتدار ِ آمریکا! چرا که نه؟! میهن اش "آمریکا" در قبال ِ این فداکاری و تلاش حتماً او را عزیز می دارد؛ او را با همه ی آنچه از وجود ِ انسانی اش دارد: تفکر و مذهب و نژادش!
در ایران ِ من چگونه است؟
امروز که روز ِ انتخاب ِ نمایندگانِ مجلس بود، برخوردهایی را شاهد بودم که حقیقتاً تأسف برانگیز بود! همیشه از سیاست بیزار بوده ام، ولی افسوس که زندگی ِ هریک از ما بسیار بدان وابسته است!
من رأی دادم به آنکه او را شایسته می دانستم!
دریغ که این رأیِ من، از سوی ِ دوستانی که به خوبی مرا می شناسند، واژگونه تعبیر شد! از آنهــا نگاهی نکوهشگرانه و سرد دیدم!
درباره ی یکی چون من که تنها به سربلندی ِ ایران می اندیشد باید اینگونه داوری شود؟ وای به حال ِ دگران!
دریغ از این نگاه و نفرت!
ریشه ی این نفرت در قلب ِ دوستان ِ من از کجا آمده است؟ چرا باید میان ِ آنان با دولت و نظام ِ اداره کننده ی کشورشان اینگونه فاصله باشد که خود را جدا بدانند و به جای مشارکت در این روز ِ انتخاب، سکوت را برگزینند؟!
شاید اگر مسئولین ِ کشورم کمی بیشتر به ملی گرایی اهمیت می دادند (نه اینکه فقط به وقت ِ انتخابات و ... روحیه ی ملّی پیدا کنند!) اینگونه این نفرت ریشه نمی دَواند!
این کشور تنها متعلق به آن مردمی نیست که در خانواده هایی مذهبی و شیعی رشد کرده و بالیده اند! این کشور از آن ِ همه ی آن دختران و پسران ِ جوان و پاک رایی ست که مهر ِ "ایران" را در قلب ِ خود دارند و حاضرند برای حفظ ِ سربلندی و قدرت ِ ایران، به خدمت و فداکاری بپردازند؛ با هر عقـیده ای!
من یک ایرانی ِ مسلمانِ شیعه ام. بر این دین زاده شده ام و بر این دین خواهم گذشت. بر آن وفادارم؛ چرا که بی نهایت لحظاتِ غریبِ نیایش و آرامشم بر آن بوده است. ولی هر بار می بینم و می شنوم که "صدا و سیما"ی کشورم (که باید رسانه ای ملی باشد) بجای "ایران" از ترکیبِ "ایران ِ اسلامی" استفاده می کند، خود را در مغبونی ِ آن دختر و پسر ِ جوان ِ ایرانی ِ مسیحی و زردشتی و ... هم رای می بینم!
آنها که تاریخ ِ این مُلک را خوانده و کاویده اند، نیک می دانند که چه عاملی باعثِ سست گشتن پایه های فکری ِ "دین ِ زردشت" (که ورایِ هزاره ای به قدرت بود) نزد ایرانیان و پذیرش ِ دین ِ نو گَشت!
اکنون چند سالی ست که متوجه نفرتی میانِ مردم ِ کشورم شده ام: نفرت میان ِ مردمی که طبعی مذهبی دارند، و مردمی که (هر قدر نیک سرشت و پاک رای) به دور از علایق مذهبی اند.
با هر دو گروه بوده ام و زیسته ام! هر دو گروه را دوست می دارم! از هر دو، محبت و مهری بی شائبه دیده ام. برای همین می خواهم که این نفرت ریشه کن شود. راهِ اقتدار ِ "ایران" با اتحاد و دوستی ِ همه ی سربازان ِ ایران هموار می شود.
"ملیت" و "مذهب" برای ما ایرانیان دو اصل ِ متضاد از یکدگر نیست. ما که عادت به خرده گرفتن و زشت انگاشتن رفتار ِ مردم ینگی دنیا داریم، چطور هنوز یاد نگرفته ایم که بخاطر "ایران" و "ایران" و "ایران"، به افکار و عقاید و قومیت آن فرزند ِ "ایران" که می تواند یک سرباز و نیروی وفادار برای ِ مام ِ میهن باشد احترام بگذاریم و از او برای برافراشتن ِ پرچم ِ اقتدار ِ "ایران" بهره گیریم؟!
ایدون باد!