به نام یزدان پاک
قصد بر این نهادم که سخن بگویم از کتابی که بخشی از جوانی ام است. بخشی از راستی و شاید سادگی ِ جوانی! بخشی از خیال و آرزو! بخشی از آرمانِ یک نسل! بخشی از اندوه و دریغ ِ یک نسل!
اینک که در آستانه ی 30 سالگی ام، می توانم به خوبی سخن برانم از این کتاب. «آتشگاه» برای من تنها یک کتاب و نامه نیست، «آتشگاه» همه ی فریادهای خاموش است در درونم؛ از ایرانم و مردمم. مردمی که تغییر یافتند! من با آنها همراه شدم، تا بدانم که چرا خود را عوض کردند؟ چرا این گونه خواستند و شدند؟ و چرا؟ و چرا؟
من چون آن مرد بزرگ و توانا نیستم که بگویم:
«من سرگذشت مصیبت بار نسلی را نوشته ام که رو به زوال می رود. هیچ نخواسته ام از معایب و فضایلش، از اندوه سنگین و از غرور سردرگمش، از تلاشهای پهلوانی و از درماندگی هایش زیر بار خردکننده ی یک وظیفه ی فوق انسانی چیزی پنهان کنم: این همه، مجموعه ای است از اخلاق و ایمان و انسانیت نوی که دوباره باید ساخت. جوانان اکنون نوبت شماست! از پیکرهای ما پله ای برای خود بسازید و پیش بروید. بزرگتر و خوشبخت تر از ما باشید».
من از خود می گویم (در آن اندازه که هستم) و از هم نَسلان خود؛ متولدین سالهای 1355 تا 1360
از مهرم به میهنم ایران و یک جستجو.
«آتشگاه» یک جستجو بود؛ همچنان که «عشق» نوعی جستجوست! استاد «محمد حیدری ملایری»، بُن مایه ی اوستاییِ «عشق» را از واژه ی ishka می داند، به معنی «خواست و خواهش». و مگرنه اینکه «عطار» نیز چونین از «عشق» می خواست: هفت شهر عشق را عطار گشت ....
آری، «جستجو» و «خواهشی» برای «یافتن»!
نام کتاب: «آتشـگاه اصفـهان»
عنوان دیگر: تذکره ی آتشـگاه
مؤلف: یاغـش کاظمـی
دیباچه: دکتر میر جلال الدین کزازی
ناشر: مرکز اصفهان شناسی و خانه ی ملل- شماره ی تماس اصفهان: 2208180
نوبت چاپ: اول/ 1386
قطع وزیری/ 490 صفحه، مصور، رنگی/ شمارگان 1000 نسخه
مراکز پخش: - تهران، کتابفروشی «طهـوری» (روبروی دانشگاه تهران)/ - اصفهان، کتابفروشی «فرهنگسرای کتاب» (دروازه دولت) و کتابفروشی «وحدت» (روبروی آمادگاه)
شماره ی کتابخانه ی ملی: ۴۷۸۰۶-۸۵م
شماری از دانشجویان دانشگاه هنر اصفهان (پردیس) که آثار و کارهایشان (عکس/نقاشی/نقشه) در این کتاب آمده است:
حمید قاسم، کاظم سلمانی (معماری)، جواد رحمتی (مرمت بنا)، سارا بابایی (معماری)، فؤاد علیجانی (صنایع دستی)، اسماعیل ربیعه (نقاشی)، حجت اله امانی (نقاشی)، سیروس منجمی (مرمت آثار)، محمد مظفری (نقاشی)، امین نعمتی (مرمت بنا)، مسلم میش مست (مرمت آثار)، ساشا ریاحی (مرمت بنا)، مرتضی فرح بخش (مرمت بنا)، مهدی حامدی (نقاشی)، بابک حجتی (مرمت آثار)، محمدباقر آقاحسینی (معماری)، علی مؤذنی(معماری)، راضیه قربانی(معماری)، محسن حکمیون (معماری).
من از بسیاریِ خاطرات می گویم که اگر دوستانم نبودند، این کار به سرانجام نمی رسید. آنها که دوستانه و از سرِ مهر یاریم دادند و هیچگاه نتوانستم دین خود را بدیشان ادا کنم:
مهدی حق شناس (فرش)، علی وزیری (شهرسازی)، مهدی رازانی (مرمت آثار)، حسن یزدانپناه (فرش)، الاهه بهشتی تبار (معماری)، بهمن محمدی (شهرسازی)، مجتبی کاویان (مرمت بنا)، پرهام باقری (صنایع دستی)، سولماز آذرکیا (مرمت بنا)، فرهاد نظری (مرمت بنا).
و دوست مهربانِ تاجیکم «دلشاد عظیم اُف» که همچون من، در جستجو بود برای یافتن. شاید که یافته باشد آرامشی را که در پی اش بود! برایم سروده ای از «لایق شیرعلی» فرستاده بود تا آذین بند کتابِ «آتشگاه» سازم. بخشی از این سروده را در دیباچه ی کتاب آورده ام. و اکنون همه ی سروده را در اینجا خواهم آورد.
این ابیاتی است از آن شاعر درگذشته ی تاجیک که من ِ ایرانی آن را بر چشمانم می نهم:
مُلکِ سنگستان و ما بی سنگریم/ سر به سر سردار و ما بی سروریم/ پنبه در گوشیم ما و رهبران/ چونکه ما خلقان پنبه پروریم/ صاحب سرچشمه ایم و تشنه ایم/ صاحب گنجینه ایم و اَبتریم/ کان فرهنگیم و هَنگیمان نماند/ فخر تاریخیم و بی پا و دریم/ کاوه کو و کوره ی آهنگریش؟/ مانده مشتی نیمه جان، سوزانگریم/ دیگری گیرد گریبان فلک/ ما گریبان خودی را می دریم/ دیگران بر غاصبان زور آورند/ ما فقط بر اصل خود زور آوریم/ بانوان چادر ز سر افکنده اند/ لیک در فرهنگ زیر چادریم/ غازیِ هر غاز ِ پنبه بوده ایم/ پنبه، شاه و کمترینش چاکریم/ نوری نِی در خانه ی دلهای خلق/ گرچه ما یک کشور نورآفر یم/ نیست در دل شور و در سرها شعور/ گرچه در بی شوری شور محشریم/ در عمل باشد همه لنگ و کچل/ در گزاف از هفت گنبد برتریم/ در چاه جهل مرکب مانده ایم/ ساده پنداریم و ساده باوریم/ گر زمین پست و بلند است آسمان/ ما نه در این و نه در آن محوریم/ تاجیک و ایرانی و افغان چرا؟/ ما در این دنیا که از یک مادریم!/ پیش نصرانی، مسلمانیم اگر/ از نگاهِ مسلمین ما کافریم/ روز و شب بیدار شمس ِ خاوران/ ما ز خواب آلودگانِ خاوریم/ حضرت «اقبال»، بر ما بد مگیر/ ما اگر در خواب سکته اندریم/ «خیز از خوابِ گران» گفتی، ولی/ در سمرقند آن چنان بی منبر یم/ در بخارایی که درگاهِ «دَری» ست/ با «دَری» گفتن بیرون از دریم/ ما تماماً ناتمامین، ای دریغ/ آن نجیب المنظرِ بی منظریم/ کورهای کوره راهیم، آه ، آه/ بر سر ِ خود پای لغزش می خریم/ ما کیاییم؟ ما کیانیم؟ آصفان/ تاجدارانِ گدایِ اَفسر یم
استاد دکتر جلیل دوستخواه، پژوهنده ی بزرگ اَوستا و فرهنگ ایران باستان، در پایگاه اینترنتی «کانون پژوهشهای ایران شناختی» در تانزویل ِاسترالیا، به تاریخ (بیست و ششم اکتبر ٢٠٠٧) گفتاری آکنده از مهر و ستایش درباره ی کتاب «آتشگاه اصفهان» آورده اند که این ستایش ِ استاد را چون مدالی زرین بر سینه ی خود تلقی کرده و مفتخرانه در اینجا خواهم آورد:
آتشگاه ِاصفهان (پژوهشی گرانْمایه دربارهی ِیادمانی باستانی)
با همهی کوششها و پژوهشهای اصفهانْشناسان ِپیشین و پیگیران ِراهشان در روزگار ِما، تاکنون کسی اثری فراگیر ِهمهی گفتنیها و بایستهها دربارهی ِبازماندهی آتشگاه ِباستانی در باختر ِشهر ِکهنْبُنیاد ِاصفهان، نشرندادهبود.
اکنون پژوهنده و دانشگاهیی ِجوان و پویا آقای یاغش کاظمی از مازندران، این کار ِسزاوار را بر دست گرفته و به شایستگی به سرانجام رسانده است. این اثر ِارجمند، فراگیر ِ٤٨٠ صفحه + ٦ صفحه درآمد به زبان انگلیسی و انبوهی از تصویرها و نقشههای دقیق از این نیایشگاه ِنیاکان است و میتوان گفت که پژوهنده با این کار ِدامنهدار و مویشکافانه، خیالْنقش و چشمْاندازی تمامْعیار از روزگار ِآبادانیی ِاین یادمان ِکهن به خوانندهی ِامروزین، نشاندادهاست. بررسی و نقد ِکارشناختیی ِاین پژوهش ِوالا، فرصتی گستردهتر میخواهد که امیدوارم دستدهد. اکنون تنها به همین اشاره، بسندهمیکنم و بر پژوهنده آفرین و دستْمریزاد میگویم.
مرا افتخار والای دیگری نیز هست، اینکه پژوهنده ی بزرگ نامه ی باستان و چهره ی ماندگار ایران زمین، استاد دکتر میر جلال الدین کزازی، دیباچه ای خوش و شیوا بر کتاب «آتشگاه» نگاشتند:
اسپادانای باستانی و سپاهان کنونی، آپادانای هنر ایران (آپادانا نامی است که ایران از آن به یادگار مانده است) و شهر خجسته خویان و فرخنده راهان، شهری است آنچنان نامی و گرامی که از رُویه های تاریخ راه به ژرفاهای اسطوره برده است و گرانجی و گران ارز، مرز کاوه و گودرز گردیده است؛ شهری مِهینه مهر و مینُوِی چهر که جهانی است در شهری نهان، در چشم روشن رهان و جان آگهان. شهری که زنده رودش، زنده رودِ همه نوید و درودش، نماد و بنیاد زندگی است؛ آن رود که پیوسته نوان و روان از فرّ و فروغ فرخندگی است. شهری که «مادی»هایش، فراخ گام و فرخنده فرجام، راد و نیکونهاد، شادیها را به خانه هایش می برند تا تازه روی و پاکیزه خوی، گَردِ گُرم و درد را از کاشانه هایش بسترند. شهری که نقش جهانش نقش بر جهان می زند و کهان و مهان را، گدایان و شهان را، چون سرگشتگان و والِهان، انگشت بر دهان، از شکوه زیبایی و فسون فریباییش، در شگفتی درمی افکند. شهری که چهارباغش، هشت باغ بهشت را فرایاد می آورد و چهارجویش باغ دین را آباد می آورد؛ آن یک، با فسونِ برفزون و این یک، با فروغ بی دروغش، چراغ کنشت را فرا راه باد می آورد. شهری که چهل ستونش، آن بیستون هنر، کان و کانون هنر است و ناف و نون هنر؛ که هنر، بی نون، جز «هر» نیست و چهل ستون مگر هنر در هنر نیست. آنجا، هر نگار بانگ برمی زندت که: «نگر!» آنجا، هر پرده، در گونة خود، سر«سَرده»ای است، نگارگری و هنروری را. شهری که گنبد شیخ لطف اللّهش -یزدان پشت و پناهش!- که هر پرستشگاه را سنگ بر سبو می زند، با گنبد گردون، در دلپسندی و ارجمندی و بلندی، پهلو می زند. شهری که تا منارش می جنبد و چنارش، برآخته و افراخته، سینة سپهر را می سنبد، آتشـگاهی است ارزشمند و سپند، نوش آذر اهورایی هنر و اندیشة ایرانی را. آتشی فرّخ و فروزان که شبان روزان، از تاب ناب و فروغ بی دریغ و دروغ خویش، جهان را روشن می دارد و ایران، این پالیزِ بی پاییز را، رشک هر گلزار و گلشن. شهری که به گفتة سخن سالار شیرینکار شروانی، خاقان خطّة زباناوری و نکته دانی، خاقانـی، هر آن کس که رای به ری دارد، چون این آتشـگاه را می بیند، رای می گرداند و جای به جـی می جوید
(بیت خاقانـی این است:
رای به ری چیست؟ خیز و جای به جـی جوی؛
کـان که ری او داشـت، داشـت رای سـپاهان)
آری! چنین است سـپاهان. باشد که این شهر شگرف که همواره بهره مند از فرّه ایزدی، از دیوی و ددی برکنار مانده است و در پناه و بِزِنهار، همچنان از این پس نیز، چون نرمة سرمه اش، دیدگان را بنوازد و چون سیبِ بی آک و آسیبش، کامهای جان را! ایدون باد!
شهری چون سـپاهان که شهر تاریخ و هنر است، ناشناخته ها و ناکاویده هایی بسیار دارد که تنها به یاری دلبستگی پرشور و توش و تلاشی پیگیر و پایدار، می توان آنها را بررسید و کاوید و شناخت و شناسانید. از آن است که هر کوششی در زمینة سپاهانـشناسی سودمند است و ستودنی. یکی از این تلاشها آن است که برنای برازنده و پژوهندة برومند «یاغـش کاظمـی» بدان دست یازیده است و کوشیده است تا آتش شناخت و آگاهی را در آتشـگاه اصفهان برافروزد و پرتوی روشنگر بر این پرستشگاه کهن برافکند. برای او، از درگاه دادار، کامگاری و بختیاری پایدار در تلاشهای فرهنگی و پژوهشگرانه از این دست آرزو دارم.
دکتر میـر جلال الـدین کزّازی
استاد دانشگاه علامه طباطبایی
بهمن ماه 1385
من حکایت شور و عشق خود را به ایران ِ بزرگ، به راستی و درستی ِ این زمین و آسمان، در این بنا برای دانشجویانم نقل کردم. من تغییر خواهم کرد، شاید در جهت فروتر! ولی اگر زمانی در آینده، از زبان ِفرشته ی «سروش» از من بپرسند که حاضری همه ی آنچه را که تا کنون به دست آورده ای رها سازی تا تو را به لحظه ای از زمان که دوست می داری بازگردانیم، خواهم گفت که:
آری!
بازم گردانید به «آتشگاه» در آن زمستان که با دانشجویانم در سفری غریب در آنجا بودم.
بازم گردانید!
بازم گردانید!
«آتشگاه»، این بنای خشتی غریب که بر فراز کوهچه ای به بلندای 100 متر (نسبت به دشت اطراف) در بخش ماربین اصفهان جای دارد، نخستین بار از سوی اَوِستا شناس بزرگ «ویلیامز جکسن» در اوایل قرن بیستم میلادی، مورد توجه و بررسی علمی قرار گرفت.
«آندره گُدار» به سال 1938 میلادی، در یکی از مُجَلَّدات «آثار ایران» که اختصاص به بناهای آتش داشت، گفتاری کوتاه ولی اصولی و دقیق درباره ی آتشگاه اصفهان می آورد. سپس «ماکسیم سیرو» در اوایل دهه ی 1960 میلادی، بررسی های دقیقی را در آتشگاه به انجام می رساند، و برای نخستین بار اقدام به تهیه ی نقشه های معماری صحیح از آن می نماید.
کمی بعدتر، «کلاوس شیپ مان» با حضور درآتشگاه، آن را از نزدیک مورد مطالعه قرار داده و گزارش خود را در کتابی درباره ی بناهای آتش ایران، به زبان آلمانی انتشار می دهد ...
از ایرانیان، نخستین بار «رشید شهمردان» (که یک موبد پارسی ایرانی تبار بود) در کتاب «پرستشگاه زرتشتیان»، ضمن برشمردن و توصیف اکثر آتشخانه های ایران، از پناه گرفتن اسماعیلیان اصفهان به آتشگاه در اواخر سدة پنجم هجری خبر می دهد.
«علیرضا جعفری زند» به سال 1381 خورشیدی مجموعه ی گزارش ها و بررسی های ارزنده ی خود درباره ی «اصفهان پیش از اسلام» را در قالب کتابی به همین نام منتشر می نماید. در این کتاب، بر کاربری مذهبی آتشگاه تأکید شده و با استناد به نتایج آزمایش سالیابی به روش کربن 14، «آتشگاه» یک معبد ایلامی دانسته می شود که بعدها تبدیل به یک معبد مهری می گردد.
«میترا آزاد»، در رساله ی دکتری خود تحت عنوان «بررسی تحول بناهای مذهبی دوره ی ساسانی به بناهای مذهبی قرون اولیه ی اسلامی ایران» (دانشگاه تربیت مدرس- سال 1384 خورشیدی) با تکمیل کردن گزارش موبد شهمردان در ذکر آتشخانه های ایران، و یاری گرفتن از مطالعات «دیتریش هوف» درباره ی گونه شناسی چهارتاق های ساسانی فارس و نیز مطالعات «شیپ مان» در روند دگرگونی و توسعه ی آتشکده ها، به شرح بناهای مذهبی ایران پیش از اسلام می پردازد و در جایی که از آتشگاه اصفهان سخن می راند، بنای استوانه ای شکل فوقانی آن را از نظر دارا بودن پلان دایره ای شکل، با بنای موسوم به «آتشگاه چاهک» در استان قم مقایسه می کند ... .
از آتشگاه اصفهان در متون کهن، به نام «دژ ماربین/مهرین» یاد شده و اشاراتی درباره ی شهرک باستانی «مهرین» رفته است. یافته شدن سفال های گورتان و نام های باستانی روستاهای ماربین، گواه بسنده ای است بر وجود فرهنگ و تمدنی دیرسال در این بخش، که متأسفانه بسیار مورد بی توجهی واقع شده است.
نگارنده در این کتاب کوشیده است تا با کنار هم گذاردن و تحلیل همه ی اَقوال و نوشته ها درباره ی بخش ماربین، به پرسش های مرتبط با بنای آتشـگاه پاسخ گفته شود. در این راه، از سخنان مورّخین و جغرافیانویسان قدیم یاری گرفته شده و پژوهش های نوین و برداشت های میدانی و مشاهدات محلی و عکس ها و مدارک و مستندات تاریخی، با آن همراه شده است تا شناختی نسبتاً کامل از وضعیت موجود آتشگاه فراهم آید.
علاوه بر این، وضعیت باغ ها، مزارع کشاورزی و مسیر مادی ها در منطقه ی آتشگاه، و ارتباط این چشم انداز با سبک ساختمانی بنا و آنچه بر این حیطه، طی ادوار پیشین رفته است، به یاری مطالعات تاریخی و جستجو در بُن مایه های دین زردشتی، مورد توجه و بررسی قرار گرفته است.
Ãtashgãh of Isfahan
By: Yaghesh Kazemi
The fire temple of Isfahan, known as the Ãtashgãh, stands on a hundred-meter-high hill (Taking its surrounding flat land as base point) and it is situated in the Marbin region of Isfahan.
The first studies and scientific analysis of Isfahan’s fire temple (Ãtashgãh) where carried out in the early 20th century by the renowned Avesta expert Williams Jackson and at that point the temple came to attract more scientific and academic attention.
In the year 1938, in a special volume of the journal ‘Athar-e Iran’ devoted to fire related constructions Andre Godard wrote an essay on the Ãtashgãh. The essay although brief, was accurate and valuable in content.
In the early 1960s Maxime Siroux made closer observations and analysis on the Ãtashgãh and prepared its first accurate drawings.
Later, Klaus Schippmann made his firsthand observations and analysis at the temple’s site which resulted in a report published in a book, in German, about fire related constructions.
Rashid Shahmardan -a Pārsi Moobad- was the first Iranian to write about this fire temple. In his book ‘Parastešgāh-e Zartoshtiān’ (the Zoroastrians temple), he names and describes most of Iran’s fire temples and reports on how the Esmā’ili people of Isfahan went to seek shelter in the Ãtashgãh in the 5th century AH.
In 2002 A.D Alireza Jafari Zand made a valuable contribution by providing his collection of reports and analysis on the Pre-Islamic Isfahan, in a book with the same title.In this book emphasis has been made on the religious role of the Ãtashgãh and with reference to Radiocarbon dating experiments, he notes that the Ãtashgãh is dated back to the Elamite period and so it’s been originally an Elamite temple which has later been converted to a temple of Mehr (Mithrā).
Whilst completing the reports made by Shahmardan about Iranian fire temples, in her doctorate thesis, titled ‘analyzing the conversion of Sassanid worship temples to early Islamic century worship temples’, -Tarbiat Modarres university- Mitra Azad benefits from studies made by Dietrich Huff, about the typology of the Sassanid Chār Tāqs in the Fars region and also makes reference to Schippmann’s studies on the manner of transformation and development of the fire temples and adds further findings on pre-Islamic worship homes and religious buildings.
She makes a comparison between Ãtashgãh and another edifice in the city of Qom known as the ‘Chãhak’ fire temple. She states that they have similarities; as the former has a cylindrical structure at the top and the latter is based on a circular plan.
In ancient scripts the Ãtashgãh has been referred to as the Mārbin or Mehrbin fortress and descriptions of an ancient town named Mehrbin is also available in old documents.
With the discovery of the clay pieces in Goortan village, and the ancient names of the Marbin villages, we have fine evidence to prove the existence of a long standing culture and civilization in the region, which unfortunately has often been neglected.
In this book effort has been made to gather all the different text materials and accounts that exist about the Ãtashgãh, so as to provide the basis for evaluation and analysis of all the accounts, with an ambition to find the missing answers.
To accomplish this goal, many references have been made to past historian’s accounts, and old geography maps and documents, as well as recent researches, field analysis, onsite observations and photographs.
Also the situation and placement of the Ãtashgãh’s surrounding landscape, and countryside along with farmlands and watercourses and the impact that these elements have had on the shape of the temple have been taken into account with reference to Zoroastrian principles.