تمام کردن هر کاری که دیرزمانی بر آن وقت گذاشتهای، بهترین و خوشترین لحظاتِ زندگیات را صرفش کردهای، برایش جنگیدهای و کوشیدهای ... خوش است!
مانندِ نغمهای است که زمان زیادی بر ذهنات بوده و کوشیدهای تا نُتهایش را بنویسی و بتوانی ماندگار و جاودانهاش کنی.
دانشگاهی که سه سال زندگی و فکر ِ خود را بر آن گذاردهام اینک با تکمیل ِ قوس ِ دکوراتیوِ نمای جنوبیاش رنگ و لعابی دیگر یافته ... همزمان نصبِ دستگاههای چیلر و هواساز ِ آمفی تئاترش انجام میشود. امید دارم تا ماهی دیگر پذیرای پسران و دختران جوانِ دانشجو باشد؛ خانهای دیگر برایشان؛ مأنوس با کتابها و خواندن؛ خواندن ... خواندن ...
این بخشی از زندگیام بوده است؛ رنجی که بر آن آگاه بودم و با عشق آنرا پذیرا شدم ...
در این سه سال این فکر و اندیشهی غالبم بوده است ...
در پیشانی بنایی که ساختهام قابی را خالی گذاردهام، به زودی در آن نقشی هنرمندانه قرار خواهد گرفت؛ آیههای شریفی از کلام الله از سورهی علق ...
خداوندا تو شاهد بودی که من تلاش خود را کردم و بر عهدِ خود استوار بودم ...
به گوش از سروشم بسی مژدههاست / دلم گنج ِ گوهر، زبان اژدهاست
همی بگذرد بر تو ایّام تو / سرایی جز این باشد آرام ِ تو
همی رفتنی دارد این آمدن / نه اینجا تویی ماندگار و نه من
غم و کام ِ دل بیگمان بگذرد / زمانه دم ِ ما همی بشمرد
از این رخت بردن به دیگر سرای / دل ِ هوشمندان نجنبد ز جای
سرانجام روزی میرسد از ره که من و تو با هم عازم ِ سفر گردیم، که بیشک ما هر دو مسافریم ...