تابستانِ سه سالِ پیش بود که سرپرست دفتر فنی و عمرانی دانشگاه آزاد اسلامی رامسر شدم.
"رامسر" دارای قابلیتهای فراوانی است. چرا این شهر، یک دانشگاه شایستهی نام بزرگش ندارد؟ خانوادههای بسیاری به "رامسر" علاقمندند و به دانشجو شدنِ فرزندانشان در این شهر.
این شهر ساحلی با چشمههای آب گرم معدنی و کاخها و هتلها و فرودگاه و طبیعت بهشتگونهاش، سهم آن از دانشگاه و مراکز آموزش عالی باید بیش از این باشد!
این، اندیشهی آغاز بود ...
باید نقشههای ساختمان معظمی که در ذهن داشتم تهیه میکردم؛ طرحی قوی؛ یک ساختمان دانشگاهی مدرن که بیننده را یاد آن ابیات اندازد:
چــنان یادگاری شـــد اندر جـــــــهان برو آفـــــرین از کهان و مــــهان
قرارداد تهیهی نقشههای فاز 2 سازه و تأسیسات را برای ساختمانی 6 طبقه با شرکت مهندسین مشاور بستیم؛ زمستانِ سال 86 بود که کار را از طریق مناقصه بدانان سپردیم، و آنها اردیبهشتماه 87 کار را تحویل دادند ...
و بعد ...
باید اجرا میشد!
مناقصهای دیگر برای انتخاب پیمانکاری شایسته که بتواند آنچه بر روی کاغذ بود در مدت مقرر عینیت بخشد!
ده هزار مترمربع!
ساختمانی با تهویهی مطبوع چیلر و فن کویل ...
آسانسورهای 8 و 10 نفره، سقف کاذبهای کناف، هواساز آمفی تئاترِ فوقانی و دوربینهای کنترلیِ مداربسته و ...
شهریور ماه سال 87
نامم میانِ خیلِ مشتاقان دیدار کعبه در قرعهکشی کاروان اساتید درآمد! به حج رفتم؛ به جستجویِ نشانی از "او" ...
شهریور ماه سال 87 ، پس از بازگشتم از "حج"، کار را به پیمانکار سپردیم؛ و فاز (3) و نظارت پروژه را نیز خود عهدهدار شدم ...
سه سال ...
سه سال ...
بخشی از جوانیم؛ بخشی از رویاهایم ...
سه سال ...
هر لحظهاش جدال با مشاور و پیمانکار، تا دیناری بیهوده مصرف نشود ...
سه سال ...
هر لحظهاش جنگ اعصاب و خود را محاکمه کردن در برابر ایراداتِ کار ...
سه سال ...
آرزوهایم را از یاد بردم و یگانه رویایم به پایان رساندن این ساختمان شد ...
سه سال ...
و اکنون تنها چند گام دیگر مانده ...
چــنان یادگاری شـــد اندر جـــــــهان برو آفـــــرین از کهان و مــــهان