وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

سفری کوتاه از دریا به باران


مکان‌ها خاطره می‌سازند، اگر با آن‌که دوستش داری در آن‌جا بوده باشی: یک ساحل، یک بندر، یک میدان، یک شهرک غنوده در سرمای غروب، و غروب ....

و اگر کم‌تر کلام باشد، و بیشتر شنیدن باشد.

چهره ی زن (آنوک ایمه) که خاص و غمگین و پُر از تردید است که دلنشین‌اش می‌کند؛ و صدایش که با صدای زنده‌یاد مهین کسمایی ترجمانی دقیق می‌شود از حس و حالش، که آرام و پُر از راز و رمز است و با دلتنگی و راز و رمز مکان هم‌آوا ست. در غروبی که به آهستگی و بی‌تعجیل، همراه با موسیقیِ فرانسیس لای می‌رسد و چیره می‌شود.

و زیبایی‌ پُرشکوه این لحظه، سرود ستایشی که می‌خواهی حفظش کنی، نگاهش داری برای بعدها.

و ایکاش که زمان برای این اتفاق، طولانی‌تری می‌شد تا بیشتر همراهشان می‌شدیم!

...................................


من فیلم شاعرانه و شاعرانگی در سینما زیاد دیده‌ام، ولی این سکانس از فیلم «یک مرد و یک زن» (۱۹۶۶) اثر دیگری بر من داشت!

ظاهراً جناب کلود للوش، علاوه‌بر کارگردانی، خودشان هم فیلمبردار بودند! و چه شات‌هایی! چه نماهایی!

سفری کوتاه از دریا به باران، همراه با کم‌نور شدن تدریجی فضا و مکان.




سکانس مورد سخنم را جدا کرده‌ام و در این نشانی، تقدیم دوستان می‌دارم.
 




در گذر زمان ...

هم خسته‌ام و هم ناامید. از وقتی یادمه، یا در حال درس خواندن بوده‌ام یا در حال کتاب خواندن. از بالاترین لذت‌هام هنوز هم کتابخوانی است. همیشه سعی کردم پابند به اخلاقیات باشم و مفید باشم برای کشورم. لیسانس عمران و فوقِ "مرمت بنا" را که گرفتم، به دعوت دکتر عبدالصمد خلعتبری عهده‌دار مدیریت پروژه‌های عمرانی دانشگاه آزاد رامسر شدم. بهترین سالهای جوانیم را با این انگیزه گذروندم که این دانشگاه را، که ساخت-اش را به من محول کرده بودن، بسازم؛ و اینو وظیفه و آرمان خودم میدونستم. یه امید که تهش، هم عاقبت‌بخیری برای خودم باشه و هم مردم شهرم. نه فقط مدیریت پروژه و انتخاب مشاور و پیمانکاران و نظارت اجرا، که حتی قراردادها رو هم خودم وقت میذاشتم و مینوشتم. دنبال خرید زمین و کارهای بانکی دانشگاه و گرفتن وام مشارکت مدنی بانک ملی هم بودم و به جرئت مدعی هستم که گرفتن آن وام را دانشگاه مدیون من است! چقدر نامه‌نگاری کردم برایش! چقدر پیگیری کردم برایش! تا پول پروژه ردیف شد ... . چه امیدها و آرزوهایی! 


جلوی ساختمان در حال ساخت دانشگاه. مهرماه 1389

دکتر عبدالصمد خلعتبری، هنگام سرکشی به پروژه ساختمان آموزشی دانشگاه

عکسی به تاریخ 5 بهمن 87. 
از سازمان (اداره کل طرحهای عمرانی دانشگاه آزاد)، یک مهندس برای چک‌کردن پروژه آمده بود. اجرای فونداسیون ساختمان آموزشی دانشگاه. 
مهندس کرامتیان (نماینده‌ی پیمانکار، نفر وسط) و من (با لباس کارگاه و نگران که مبادا ایرادی باشد). 


کار آمفی‌تئاتر دانشگاه را، به لحاظ نصب تجهیزات نور و صدا و بستن دکور سن نمایش-اش، یادمه ظرف فقط دو روز انجام دادیم. بالا سر پیمانکار تا 2 صبح وامیستادم و میگفتم من هفته‌ی بعد اینجا سخنرانی دارم و زمان ندارم! ... 

نمیگم بی‌ایراد بودم و مدعی هیچ عمل فوق‌العاده‌ای هم نیستم. ولی از یه چیز مطمئنم و اونم اینکه لااقل بعد از اون همه ایثار جوانی و گذشتن از منفعت شخصی و ترجیح دادن نفع جمعی، الان باید میتونستم آسوده‌خاطر باشم از فردای خودم و زن و بچه-م. نباید نگرانی اینکه فردا چی میشه و چه آینده‌ای در پیشه را میداشتم! دریغ و افسوس! چه انتظاری و چه دلگرمی-یی میتونم بدم به یک جوان که همین مسیر منو طی کنه! 


طرحی که برای زمین ورزشی روباز دانشجویان، در پشت ساختمان، در نظر داشتیم


چند بار، هم تلفنی و هم در گروه تلگرامی اساتید، درخواست دادم که تا دیر نشده از آن مرد بزرگ (دکتر عبدالصمد خلعتبری) که با ریسک‌کردن و گذشتن از آرامش خودش، پروژه‌ی دانشگاه را کلید زد، تجلیل و قدردانی کنید! نگذارید دیر شود! بگذارید الان که رنجور و بیمار است، لااقل بخاطر قدرشناسی کسانی که خودش آنها را جذب این واحد و هیئت علمی کرد در دانشگاهی که خودش ساخت، لبخند بر لب-اش بیاید! دریغ که این ترم هم به پایان رسید و خبری نشد! در آن سنِ آمفی‌تئاتر دانشگاه، که آرزوی تجلیل از چنین مردانی و برگزاری بهترین تئاترهای هنری را داشتم، همه جور برنامه‌ای بود جز این! دیگر برای من هم عادی شده  :-(