وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

سفری کوتاه از دریا به باران


مکان‌ها خاطره می‌سازند، اگر با آن‌که دوستش داری در آن‌جا بوده باشی: یک ساحل، یک بندر، یک میدان، یک شهرک غنوده در سرمای غروب، و غروب ....

و اگر کم‌تر کلام باشد، و بیشتر شنیدن باشد.

چهره ی زن (آنوک ایمه) که خاص و غمگین و پُر از تردید است که دلنشین‌اش می‌کند؛ و صدایش که با صدای زنده‌یاد مهین کسمایی ترجمانی دقیق می‌شود از حس و حالش، که آرام و پُر از راز و رمز است و با دلتنگی و راز و رمز مکان هم‌آوا ست. در غروبی که به آهستگی و بی‌تعجیل، همراه با موسیقیِ فرانسیس لای می‌رسد و چیره می‌شود.

و زیبایی‌ پُرشکوه این لحظه، سرود ستایشی که می‌خواهی حفظش کنی، نگاهش داری برای بعدها.

و ایکاش که زمان برای این اتفاق، طولانی‌تری می‌شد تا بیشتر همراهشان می‌شدیم!

...................................


من فیلم شاعرانه و شاعرانگی در سینما زیاد دیده‌ام، ولی این سکانس از فیلم «یک مرد و یک زن» (۱۹۶۶) اثر دیگری بر من داشت!

ظاهراً جناب کلود للوش، علاوه‌بر کارگردانی، خودشان هم فیلمبردار بودند! و چه شات‌هایی! چه نماهایی!

سفری کوتاه از دریا به باران، همراه با کم‌نور شدن تدریجی فضا و مکان.




سکانس مورد سخنم را جدا کرده‌ام و در این نشانی، تقدیم دوستان می‌دارم.
 




مرثیه‌خوان به مویسـتان


در سوگـت، دلم لرزید!

و برای تسلّی-ات، راهی مویسـتان شدم؛

مرثیه‌خوان از سوگنامه‌‌های  راینر ماریا ریلکه:


«... و آن جوان هنوز از پیِ چیزی روانه است؛

شاید اسیر عشقِ یکی مویه‌ی جوان شده است ...

دنبال او درون چمنزار می‌شود و دخترک خطاب به او می‌گوید:

"آن دورهاست خانه‌ی ما. خیلی دور." ــ کجا؟

و باز هم جوان روانه از پی اوست.

حالت دخترک او را سخت شیفته کرده: شانه‌هایش، گردنش ــ شاید تبارِ او به خاندانی بزرگوار می‌رسد.

... اما آنجا، جایی که ایشان ساکن‌اند، در درّه، از جمع مویه‌های مُسن‌تر زنی

به پُرسه‌های مرد جوان گوش داده، می‌گوید:

ما مویـه‌ها خاندانی بزرگ بوده‌ایم زمانی.

اجدادِ ما در آن کوهستان به کارِ معدن بودند،

گاهی تو در میان آدمیـان

برخورد می‌کنی به قطعه‌ی برّاقی از غمی قدیمی و دور،

یا خشمِ سنگواره گشته‌ای از تکه‌پاره‌های یک آتشفشانِ پیر.

این‌ها همه از آن‌جاست؛ ما در گذشته ثروتِ بسیار داشتیم.

و او به لطف، رهنمای مرد جوان می‌شود به ساحتِ مویستان،

اشاره می‌کند به ستون‌های بازمانده‌ی معبدها،

و بُرج‌های فروریخته‌ای که شهزادگانِ مویه از آن‌جا

فرزانه بر قلمروشان حکم می‌راندند.

نشان مردِ جوان می‌دهد درخت‌های قدکشیده‌ی اشک را،

و کشتزارهای اندوه شکوفان را ...».

(مرثیه‌های دوئینو. مرثیه‌ی دهم. ترجمه‌ی: علی بهروزی ــ ضمن مقابله با برگردانِ شرف‌الدین خراسانی)