افسانههایِ ماهِ رنگپریده (۲)
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم / هوادارانِ کوی-اش را چو جانِ خویشتن دارم
در پُستِ قبلی، حکایتِ "زنِ برفی" بازگفتم و اینک روایتی دیگر از "افسانههای ماهِ رنگپریده"؛ روایتی از انیماتور شهیر ژاپنی "کیهاچیرو کاواموتو" (Kihachirō Kawamoto) بر اساس ِ فسانهای کهن از سدهی 14 میلادی با نام ِ "دوجوجی" (Dōjōji)؛
افسانهی دوّم: گناهِ عاشق، و گناهِ معشوق
روزی روزگاری، دو راهب، یکی پیر و دیگری جوان، عازم ِ معبدِ "دوجو" (دوجوـجی) شدند ... آنها راهی طولانی به فراز ِ کوه، جایی که معبد واقع بود در پیش داشتند ...
در میانهی راه، از بیم ِ تاریکی ِ شبِ جنگل، به خانهای پناه آوردند. صاحبخانه، زن ِ جوان و تنهایی بود که به نخستین نگاه، دل به راهب جوان بست ...
زن، شبانه به بالین ِ جوان میرود و از احساس ِ پُر شور ِ خود با او سخن میگوید؛ راهب جوان ولی با او مهربانی نمیکند، بلکه او را از خود میراند و مجسمهی کوچکی از "بودا" که همراهِ خود داشته به درس ِ تقوا به زن میبخشد ...
روایتِ "کیهاچیرو کاواموتو" (Kihachirō Kawamoto) در انیمیشن ِ "دوجوجی" (Dōjōji)
ساختهی سالِ 1976 سینمایِ ژاپن
برای دانلودِ قطعه انیمیشن اول، اینجا کلیک کنید!
زن، مجسمه را سخت عزیز میدارد و برایش نشانهای از بازگشت و وصالِ معشوق میشود! ولی روز ِ بعد که جوان و مرشدش خانه را به سویِ معبد ترک میکنند، عنان ِ صبر و تحمل از کف میدهد و بیتابانه در پی ِ یافتن ِ محبوب برمیآید ...
سرآخر، راهب جوان را در کنار ِ چشمهای بازمییابد و تمنّایِ خود تکرار میکند. پسر ِ جوان، به مانندِ اینکه دیو و اهریمنی دیده باشد، منزجرانه از زن میگریزد ... زن با دیدنِ انزجار و گریختن ِ پسر، مجسمهی بودای ِ کوچک ِ اهدایی-اش را به سویِ او پرت میکند ...
پسر ِ جوان به یاریِ یک قایقران از رودخانهی پُرخروشی در میانهی راهِ معبد میگذرد؛ زن که همچنان در پی ِ اوست، هرقدر با پریشانی به قایقران اصرار میکند که او را نیز از رودخانه بگذراند، مردِ قایقران اهمیتی نمیدهد و بیاعتنا میماند ...
زن که شاهدِ دور شدن ِ معشوق و از دست دادن-اش است، دیوانهوار خود را به امواج ِ خروشان ِ رودخانه میسپارد تا با شنا خود را به آن سویِ رود برساند ... در میانِ امواجِ سهمگینِ رودخانه، آتش ِ درون و جان ِ زن به مانندِ اژدهایی بزرگ رُخ مینماید و در حیرت و بهت ِ مردِ قایقران و راهب جوان، زن بدل به یک اژدها میشود ...
روایتِ "کیهاچیرو کاواموتو" (Kihachirō Kawamoto) در انیمیشن ِ "دوجوجی" (Dōjōji)
ساختهی سالِ 1976 سینمایِ ژاپن
برای دانلودِ قطعه انیمیشن دوم، اینجا کلیک کنید!
راهب جوان، ترسان و گریزپا خود را به معبد میرساند و شرح ِ ماوقع برای ِ کاهن ِ اعظم بازمیگوید ... به تصمیم ِ کاهن ِ اعظم او را، نیایشکنان، در زیر ِ ناقوس ِ بزرگِ فلزیِ معبد پنهان میسازند ...
زن در کالبدِ اژدها، درهای ِ معبد را میشکند ... کاهنین و نگهبانانِ معبد، هراسان میگریزند و اژدها به سوی ِ ناقوس میرود و با دَم ِ آتشین ِ خود آنقدر به دور ِ محل ِ ناقوس میدمد که جایگاهِ ناقوس را آتشی مهیب فرا میگیرد ... اژدها هنگام ِ این کار اشک میریزد؛ اشکی به رنگِ خون ... سپس از معبد خارج میشود و در پای ِ پلههایِ معبد دوباره به کالبدِ زن نمایان میشود ...
زن، آرام آرام به سوی ِ پرتگاه میرود و خود را از آنجا به زیر میافکند ...
روز ِ بعد، کاهنین ِ معبد ناقوس ِ بزرگ را بلند میکنند و راهب جوان را در زیر ِ آن بازمییابند، در حالیکه جسم-اش به تمامی سوخته است و جز استخوانی از او نمانده ... .
ساختهی سالِ 1976 سینمایِ ژاپن
برای دانلودِ قطعه انیمیشن سوم، اینجا کلیک کنید!
________________________________________
افسانههایِ ماهِ رنگ پریده (1)
نویسندهی دفتر ِ "از این اَوستا" را مهری به فسانههایِ ملل است؛ هرچند که او را پیوسته عزم به روایتِ داستانهایِ پارسی است، ولی هر افسانهای را بجز لعاب و کِلکِ خیالانگیزش، بهرهای است و عبرتی؛ آنسان که گوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان رَوِشن زمانه مدان/ ازو هر چه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد/ جهان سر به سر حکمت و عبرت است/ چرا بهره ی ما همه غفلت است
افسانهی نخست: داستانِ زنِ برفی
روزی زمستانی، دو هیزمشکن، یکی پیر و دیگری جوان، در برف و بورانِ سختی در جنگل گرفتار میشوند. آن دو از شدّتِ سرما به کلبهای مخروبه پناه میبرند ... هیزمشکن ِ جوان در آن کلبه، میانِ خواب و بیداری، زن ِ زیبای ِ سفیدپوش و پریدهرنگی را میبیند که به سوی ِ دوستِ کهنسالش رفته و با دمیدنِ سرمای ِ دهانش او را بیجان میسازد ... زنِ برفی سپس رو به سوی ِ جوان میآورد، ولی در کشتناش تردید میکند و به او میگوید که به خاطر ِ جوانیاش رحم آورده است، ولی نباید این حکایت را برایِ کسی باز گوید ...
روایتِ تصویریِ "ماساکی کوبایاشی" (Masaki Kobayashi) در فیلمِ "کوایدان" (Kwaidan) ساخته ی سالِ 1964 سینمایِ ژاپن
برای دانلودِ قطعه فیلم اول، اینجا کلیک کنید!
مدتها پس از گذشتِ آن واقعه، روزی هیزمشکن ِ جوان، در راهِ خانه با دختر ِ زیبایی برخورد میکند که راهِ شهر را گم کرده است، پسر ِ جوان از دختر میخواهد که چون غروب نزدیک شده، شب را نزدِ او و مادر ِ پیرش بماند و فردا به سوی ِ شهر رَوَد ... دختر میپذیرد و آن شب میهمانِ هیزمشکن و مادرش می شود و مهرش بر دلِ آنان می نشیند و این آشنایی منجر به ازدواجش با پسر ِ جوان و اقامتِ همیشگی اش در آن روستا می شود ...
سالها میگذرد و زن و مردِ جوان، صاحبِ سه فرزند میشوند ... طی ِ این سالها، چهره و اندامِ زن همیشه شاداب و بیگزند میماند و این جوانی ِ همیشگی، زنانِ روستا را به حیرت و حسرت وامیدارد ...
روایتِ تصویریِ "ماساکی کوبایاشی" (Masaki Kobayashi) در فیلمِ "کوایدان" (Kwaidan) ساخته ی سالِ 1964 سینمایِ ژاپن
برای دانلودِ قطعه فیلم دوم، اینجا کلیک کنید!
روزی زمستانی، در حالیکه مرد به بافتن ِ پاپوشهای ِ حصیری برایِ همسر و فرزندانش مشغول است و زن به بافتن ِ لباس، به ناگاه در پرتو ِ نور ِ کمفروغ ِ شمع، مرد شباهتی عجیب میانِ چهرهی همسرش با زنِ برفی بازمییابد ... زن از نگاههای ِ خیرهی مرد پرسش میکند و مرد با خنده داستانِ برخوردِ خود با زنِ برفی را در آن سالهایِ دور شرح می دهد ...
به یکباره چهرهی زن متغیّر میشود و بدل به زنِ برفی میشود... زنِ برفی در برابر ِ مرد قرار میگیرد و با خشم و دریغ قولاش را به او یادآوری میکند و میگوید که اگر نبود وجودِ فرزندانشان، اکنون مرد را بخاطر ِ بدعهدیاش و بازگو کردن ِ آنچه که میباید به مانندِ رازی سر به مُهر میماند، مجازات میکرد ...
روایتِ تصویریِ "ماساکی کوبایاشی" (Masaki Kobayashi) در فیلمِ "کوایدان" (Kwaidan) ساخته ی سالِ 1964 سینمایِ ژاپن
برای دانلودِ قطعه فیلم سوم، اینجا کلیک کنید!
زنِ برفی، مرد را برای همیشه ترک میکند، و مرد بر رفتن ِ او گریان و داغدار میشود ... .
________________________________________________