-
آخرین نبرد ِ "زرتشت"
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 17:11
از خانه که بیرون زد، سرمایی چندش آور که از دریا برمی خاست، از پالتو به تن اش راه یافت؛ بادی سرد، و سخت نافذ بود. قطره ی بارانی به پشت ِ گردن اش چکید، سرفه ی گلوخراشی کرد و با خود اندیشید که همه ی آنچه باور دارد از ایده آل های ِ زندگی اش، پوچ و مسخره است! همه اش خواب و خیال است! در این روزهای ِ سرد ِ بارانی ... چه...
-
"مسافر" و خنیاگر
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 21:16
... و "مسافر" از همسفرانش عقب مانده بود؛ پای ِ رفتن اش عجیب می لنگید. توشه ای که برای سفر ِ طولانی اش برداشته بود، رو به اتمام بود. با این همه هنوز امیدوار بود که راه را درست آمده باشد! مدام با خود می گفت: اگر اشتباه آمده باشم چه؟ چگونه این همه راه را برگردم؟ با کدام توشه؟ همانطور که هاج و واج ایستاده بود و...
-
همـی نقـد بایـد!
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 21:28
استاد بزرگوارم جناب آقای "دکتر پرویز رجبی" چندی پیش مصاحبه ای با روزنامه ی "اعتماد" انجام دادند که تحت عنوان ِ «مروری بر سقوط ساسانیان و ورود اسلام به ایران» در این روزنامه منتشر شد. این مصاحبه، که ظاهراً بصورت تلفنی و بدون بازبینی توسط مصاحبهشونده در این روزنامه به طبع رسید، انتقادات فراوانی را...
-
مسـیح ِ بازمصلوب
جمعه 25 دیماه سال 1388 17:30
" اینکه به سقراط جام زهر بنوشانند، یا مسیح را به صلیب کشند، دیگر در این جهان وجود ندارد؛ ولی انسان ِ بدنهاد و فاسدی را نیک اندیش و مُطهّر معرفی کردن، و انسان ِ خردمند و نیک اندیشی را بدنهاد و فاسد نامیدن هنوز هم در این جهان وجود دارد! " (برگرفته از گفتار متن ِ فیلم ِ فرانسوی ِ "سواری بر اسب ِ سفید"...
-
* پولیوشـکاپولی * - ترانه ای برای "زیسـتن"
جمعه 18 دیماه سال 1388 18:09
نویسـندهی این دفتر، تا اینجا هرچه گفت، از خود گفت و حُب و بغضهایش ... ولی امروز صبح که از خواب برخاست، با خود اندیشید که آیا هنوز میتواند صدای سُم ِ اسبان ِ راهوار را در دشتها بشنود؟ آیا هنوز میتواند غم فراق و دوری ِ دلدادگان را دریابد؟ ناگزیر، کمی با خود خلوت کرد ... آنگاه، قطعهای از "شاملو" به یادش آمد:...
-
* شـهرزاد *
جمعه 11 دیماه سال 1388 01:25
در همان شش یا هفت سالگی-ام بود که برای نخستینبار او و خانواده-اش را دیدم؛ همسایه-مان بودند در محوطهی ساختمانهای پزشکان بیمارستان امام سجاد رامسر. آنزمانها او را فقط همکار پدرم و یک پزشک میدانستم، و نه یک مؤلف و مترجم. به یاد میآورم که دختر نوجوان-اش عاشق گرفتن ِ پروانهها و خشک کردن ِ آنها بود؛ یک تور ِ مخصوص...
-
لحظهای برای با تو بودن
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 20:25
هر بار که به انتهای شب میرسم، و در نهایت ِ تاریکی، باز به خانهات میآیم ... چراغی نیست؛ تنها عکسی خاکگرفته و غباری بر لب پنجره ... صدا ... صدایت رفته! ... و اینکه هنوز استوار ایستادهام! نه، من شکست نمیخورم! اگر بودی، میدانستی که دوباره در صبحگاهان میدوم ... آن هنگام که خورشید فروغ بیافشاند، آن هنگام که سپیده...
-
نُـه زنـدگـی
جمعه 20 آذرماه سال 1388 03:03
زندگی ِ اوّل: «... دیر زمانی است تا گذشته و از او هیچ بر جای نمانده.» امروز چه روزی بود؟ - 25 اردیبهشت ِ 1383 تو در "سپاهان" بودی. ساعت 9 صبح امروز مراسمی در بزرگداشت ِ حکیم فردوسی در تالار ِ باشگاه ِ کارگران (خانه ی کارگر)، در چهارباغ ِ بالا، روبروی ِ بیمارستان ِ دکتر شریعتی برگزار شد. استاد "فریدون ِ...
-
هنوز هم چکاچک هزاران تیشه باید!
جمعه 6 آذرماه سال 1388 21:10
نمیخواستم دیگر در این وبلاگ بنویسم. میخواستم فراموشاش کنند و فراموشاش کنم؛ و این بخش از دفتر زندگیام را ببندم؛ همینجا، با همهی خاطراتش ... ولی امروز که از وبلاگِ استادم "دکتر پرویز رجبی" بازدید کردم، و نبرد ِ عاشقانه و مصمماش را برای ادامه دادن ِ نوشتن و زندگی دیدم، اشک به چشمانم آمد؛ از خود خجالت...
-
پُستِ آخر
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 20:32
این روزها که به وبلاگ بعضی از دوستان سرمیزنم، میبینم که همگی سکوت اختیار کردهاند و این سکوت و این سرمای پاییزی که شروع شده، به ویژه برای آنهایی که در شمال ایران زندگی میکنند و در این فصل، خورشید را در هوای ابری کمتر میبینند، غمناک و دلآزار است .... یکی از وبلاگهایی که همیشه دوست داشتم و با اشتیاق میخواندم-اش،...
-
سـوگند
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 19:55
امشب یکی از دانشجویانِ سالهای گذشتهام تماس گرفت و با شور و شوق از قبولیاش در آزمون سراسریِ مقطع بالاتر در یکی از بهترین دانشگاههای کشور گفت. چقدر خوشحال و شادمان بود که این خبر را به من میداد و قبولیاش را مدیون من میدانست. ... و من چقدر شاد شدم و بار این خستگی، این پنجهی دل آزردگیِ هر-روزه از دلم برداشته شد. اگر...
-
ضیافت مهرگانی ِ من و ...
شنبه 18 مهرماه سال 1388 21:14
"ابوریحان بیرونی" در فصل ِ نهم از کتاب ِ ارزشمند ِ خود "آثارالباقیه"، به بحثی تحت ِ عنوان ِ "اعیادی که در ماه-های پارسیان است" پرداخته و در مقدمه بیان می دارد که: « ... ما آنچه را که از ناحیه ی خود ِ زرتشتیان بدست آورده ایم در اینجا نقل می کنیم. در کتب ِ "زادویه بن شاهویه" و...
-
تدقیقات زرتشتی (بخش دوّم)
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 22:00
تدقیقات ِ زرتشتی (بخش دوّم) نخستین سرزمین و کشور نیکی که من آفریدم، «ایران ویج» بود بر کرانه ی رود ِ «دایتیا» ی ِ نیک ... (اَوستا- وندیداد- فرگرد یکم- بند 3) ای خورشید تیز اسب! برآی! از فراز البرز برآی و در درازنای ِ آسمان به چرخش درآی و بر جهان فروغ بیفشان ... ["اناهیتا" گوید:] ای کودک! من ترا در زادن و...
-
تدقیقات ِ زرتشتی (بخش اوّل)
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 21:21
تدقیقات ِ زرتشتی (بخش اوّل) * در اواخر دوره ی ساسانی، موبدان چکیده ها و مجموعه هایی از زَند (تفسیر و شرح اَوستا به زبان ِ "پهلوی" یا فارسی میانه ** ) برای استفاده ی دیگران فراهم آوردند. مهمترین ِ این آثار، "بُندهش" به معنی "آفرینش" است. این اثر در طول ِ نسل ها افزوده هایی یافت و بازنویسی...
-
چهارصد ضربه: شأن یک معلم
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 22:05
... اگر به کارگاه ِ یک پارچهباف بروید، میبینید که او پرده و پارچه میبافد، و میگویید که این آدم ِ با ارزشی است. وقتی به دکان یک آهنگر میروید، میبینید که او بیل و کلنگ و پتک و گاوآهن میسازد؛ میگویید که او آدمی است که کارش مورد نیاز است و وجودش بهدردـبخور و ضروری است. شما به این آدمها، به این کارگران درود...
-
در غربتی این چنین
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 11:22
او سالها در جست و جو بود ... انتظار می کشید ... دین ِ اجدادی و خانوادگی اش او را بسنده نبود ... بر دین ِ زرتشتی، ندای ِ راستی و پاکی و روشنایی را از درون ِ آتشکده ها شنید و خود را بدان سو کشاند؛ پس از چندی دریافت که این آتش و این آتشگاه، آتش و آتشگاهی که او گم کرده است، نیست. آتش این آتشکده ها، از هیزم و پیه و نفت است...
-
کوروشنامه (بخش دوّم: پانتهآ)
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 22:42
پیشکش به «بابک بهفر» که سالها پیش، قصد نوشتن نمایشنامهای از داستان « پانتهآ » زیبا زنِ"کوروش نامه" را داشت، ولی هرگز نتوانست نمایشنامهاش را به پایان برساند ... ... "کوروش" از "آراسپ" خواست که آن بانوی اسیر (پانته آ) را پاس دارد تا شوهرش بازگردد و او را بازگیرد. "آراسپ" گفت:...
-
کوروش نامه (بخش اوّل: واهمهی زندگی)
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 03:31
ناامیدان از تبعید میترسند؛ در شب ِ جنگ، از شکست میهراسند؛ و اگر بر کشتی باشند، از توفان و کشتی شکستگی میهراسند؛ و از این هراس، نه توان ِ خور دارند و نه یارای ِ نوش. حال آنکه تبعیدیان، و شکستخوردگان ِ به جنگ، و بردهشدگان به آسانی خوردن و نوشیدن و خسبیدن توانند، بهتر از آنان که هنوز به آزمون جنگ و شکست نرفتهاند....
-
عشق و تنهایی ...
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 23:30
چه خوشبخت است آنکه کسی را دوست میدارد، عشق میورزد. او بر روی این زمین، در میان این کوچه و بازار و انبوه سایههایی که چون اشباح خیالی میگذرند، یکی را میبیند. احساس میکند که در میان این خلوت ِ خالی، یکی وجود دارد. هر جا او نیست، کسی نیست؛ هیچکس را نمیبیند، تنهایی است و خلوت و تعطیل! هر جا او هست، جمعی هست؛ شلوغ و...
-
داوری تاریخ
جمعه 30 مردادماه سال 1388 21:06
تاریخ را که میخوانی میبینی که این خاک، جای ِ پای ِ چه مردمانی را در خود داشته است! یاد ِ نوشتههای دکتر شریعتی میافتم که ارواح ِ مردمان ِ جامعه را به ارواح حیوانات تشبیه میکرد و استوارانه میگفت که: [ این تشبیهات روی دقت علمی آگاهانه است نه تفنن ادبی. خوانندگان میتوانند برای مشخص شدن هر تیپ، مصداقهای خارجی آن را...
-
نوروزی دیگر به شادی ِ مردمان: نوروز بَل
شنبه 17 مردادماه سال 1388 21:28
نوروزی دیگر به شادی ِ مردمان: نوروز بَل "امروز روز ِ جشن و عید است، شادی کنید!" این را آن زن ِ گیلانی در جامه ی رنگی ِ دیلمی اش می گفت. روز جمعه 16 مرداد ماه ، به دعوتِ همکار و دوستِ فاضل و ارجمندم جناب آقای میثم نوائیان به دیلمان رفتم و شاهد شادی و سرور زنان و مردان ِ گیلانی در جشن ِ آیینی ِ "نوروز...
-
دانشگاههایِ من (بخش سوّم: آیـنهها)
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 07:12
"چقدر سخت است که یکی از تو شدیداً متنفر باشد و تو با علم به این موضوع، با زبونی و حقارت با آن شخص مواجه شوی!" «یک بهانهجویِ عاصی که خود را بالاتر از همهی مردم میداند، بیهودگیِ زندگی و تنبلی و کاهلیاش را با نکوهشِ مردم و اوضاعِ کشورش تسکین میدهد! و کمکم باورش میشود که یک روشنفکر است در جمع مردمِ حقیر و...
-
همین، با تو می گویم ...
جمعه 2 مردادماه سال 1388 05:51
همین با تو می گویم "جوینده ی راه ِ راستی" که "دروغ" و "سیاهی" را تاب آوردی و پذیرفتی! همین با تو می گویم که سخن ات از "پاکی" و "راستی" گوش ِ دانشجویان و دوستان ات و همه ی فلک را کر کرده! شاید نیازی که به دوست داشتن داشتی، به خود فریبی درباره ی آنچه دوست داشتی از...
-
آینده سازان!
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 21:27
به دوستم گفتم که سفر به "ازبکستان" چندان هم شاد نبود! -گفت که: چگونه؟ این همه از شادی ِ سفرت گفتی! این همه تمنای ِ این سفر که برآورده شد، چرا چنین می گویی؟ گفتم که: این نیمه ی روشن است، از تاریکی ها ننوشتم! -کدام تاریکی؟ از رفتار ِ همسفرانم در این سفر! از رفتار ِ ایرانیان در کشوری دیگر! -مگر چه دیدی؟ چه بود؟...
-
"او" که "من" نیستم
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 16:39
این نوشته را در پی ِ جستجویی در اینترنت می نویسم. نام ِ خود را در اینترنت جستجو نمودم. نام ِ من نامی تقریباً تک است و جستجوی ِ نشانی از آن در اینترنت برایم جالب بود. با کمال تعجب، به یک نشانی در facebook برخورد کردم با نام "یاغش کاظمی"! نمی دانم که چه کسی این صفحه را به نام من در این سایت قرار داده است، و...
-
دیدار رستاخیز در ازبکستان (بخش دوم: سمرقند)
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 16:56
سمرقند در سمرقند بودی ... آنچه در پی میآورم، معرفیِ بخشی است از فرهنگی کهن. محوطهی تپهای وسیع بر فراز سمرقند را شهر افراسیاب مینامند. در اینجا کاوشهای باستانشناسان گوشههایی از تمدنی مدفون را نمایان ساخته است. دیوارنگارهها، استودانها و سکههای شهریاران ساسانی ... همه پراکنده در قلمروی به وسعت 219 هکتار. همه چیز...
-
موبد! امسال هیرمند خشکید!
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 20:57
"راستی" را می ستایم که بهترین است همه توان و نیروی ِ تو از "راستی" است مباد روزی که "دروغ" بر تو چیره شود! بی آنکه بدانی، به وجودت بخزد! و خود را از زبان ِ تو بخواند! مباد! به راه ِ خود آهسته رو! دیگران را برای آنچه هستند تحقیر مکن! ولی در برابر دروغزن بایست! به ویژه آن که بر...
-
پیشنهادهای ِ مرمتی ِ آتشگاه ِ اصفهان
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 02:00
دیشب باز خواب ِ "آتشگاه" را دیدی ... شاید به این خاطر که یکی از دوستان ات در روز ِ پیش، خبر داده بود که "آتشگاه" در حال ِ ویرانی ِ کامل است ! در خواب بودی که خود را دیدی: در آن پگاه که برای مترکشی، تنها به " آتشگاه" رفته بودی... هیچکس تنها به مترکشی ِ یک کوه نمی رود که تو رفتی ! ... شبنم...
-
لبخند ِ دین
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 22:00
سالها پیش بود که در "اَوستا" خوانده بودم هر مردی در جهان ِ دیگر با باور و ایمان ِ همذاتش، با "دین" اش روبرو می شود. باید لحظه ی شگفت آوری باشد ... "اَوستا" تجسم "دین" را زنانه معرفی کرده: دختری زیباروی که زیبایی ِ رُخسار و متانت و آرامش اش، نماد ِ فرزانگی و راستی و صداقت ِ...
-
نجوای ِ جنگل
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 19:02
دریاچه غرق ِ در نور ِ مهتاب بود و تو حیرت کرده بودی از آن نور ِ بزرگ ... مانند ِ روشنایی ِ سفینه ای بود که از کره ای دیگر آمده باشد تا نور را مهمان ِ شب ِ جنگل کند. آن دوردست ها، آن دوردست ها، اَوستاخوانان «اَشم وهو» می خواندند: «اَشم وهو وهیشتم اَستی اوشتا اَستی اوشتا اَهمائی ...» با خود اندیشیدی که همه ارواح ِ جنگل،...