وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

... و باز سـوگند


ـــ بگو! به سوگند بگو!

چه چیز را؟

ـــ همان را که در قلبت داری!

چه بگویم؟

ـــ بگو قسم به پاییز!

به پاییز!

ـــ که فراموش نخواهی کرد!

که فراموش نخواهم کرد

ـــ آواز دریا را که در سکوت شد!

سکوت؟

ـــ بله، همین پاییز بود که هم دریا سکوت کرد و هم جنگل و هم "او"

برای چه؟

ـــ در حیرت از کارِ تو 

من از اوّل هم همین بودم

ـــ نه، نبودی! من تو را خوب یادم هست. قول بده به خاطر آوری چی بودی پیش از این سکوت، آن هنگام که هم دریا آواز میخواند و هم جنگل و رود. 

من اگر باعث این سکوت شدم، از خود بیزارم

ـــ چه فایده! رهرو نبودی!

مگر می‌شود؟ 

ـــ بله می‌شود. اگر روزی آنقدر شجاعتش را پیدا کردی که خودت را به یاد بیاوری، باز برایت از قصّه‌ی سفر و مسافر میگویم. تا آن‌زمان نامحرمی!

این مجازات خیلی سنگین است! ... ولی  ... حق با توست. خودم را مرور میکنم تا شاید به یاد آورم  ... تا شاید باز محرمت شوم ...

حالیا بدرود!




ترن زندگی


باز از آن لحظات که این ترن در ایستگاهی مکث کرده است و تو می‌توانی تا دوباره راهی شود، لحظه‌ای پیاده شوی و فکر کنی ... .

و اگر میان برف‌ها قدم زدی، با خود بیاندیشی که "این، همان چیزی بود که می‌خواستی شوی؟!"

خدایا،  چقدر کار دارم! چقدر کتاب نخوانده دارم! چقدر سفر نرفته دارم! 

در چه جاهایی وعده داشتم و نرسیدم! دیر شد!

آن ترن، باز حرکت کرده است؛ مبادا جا بمانم!  مبادا هرگز نرسم ... .